۱۳۹۴ آبان ۱, جمعه

آبجي پسر: اِوا خواهر/ پسري که اداي دخترا را درميآورد
آبجي خانم: 1. دختري که آش و لاش شده باشد/ ضايع 2. دختر غير مؤمني که اداي آدمهاي مؤمن را درميآورد.
آبجيش پارتي شه: خواهرش با زيبايي خودش، پارتياش شده است/ به خاطر خواهرش او را تحويل ميگيرند/ خواهرش فلان کاره است.
آب چرخکن: دوش حمام

آب عوض کردن: دستشويي رفتن
آپ تو ديت: به روز/ روزآمد/ مد روز
آپارتمان تک مبله: ماشين قراضه/ ماشين از رده خارج
آپاچي: شلوغ/ شرور
آچار فرانسه: همه کاره
آچمز: نداشتن موقعيت مناسب و مشخص/ پا در هوا
آدامس: آويزان/ چسب
آدم اِوا: آدم سوسول/ بچه ننه
آدم چرخ قطار رو پنچرگيري کنه ولي ضايع نشه: نهايت ضايع شدن/ آخر خرابي
آدم کلنگي: آدم پير و فرسوده/ مسن/ کهنسال
آدم ماشيني: بياراده/ آلت دست/ مأمور و معذور
آدم مصنوعي: بياحساس/ بيعاطفه/ آدم مقوايي
آدمو سگ بگيره، جو نگيره: کسي که توي جمع زود احساساتي ميشه
آرامپز: آدمي که دير عصباني ميشه/ صبور/ با حوصله
آرايشگاه متحرک: کيف خانمها
آشغولانس: ماشين آشغالکشي بر وزن آمبولانس
آفتابه ننهشو گرو گذاشته: به همه بدهکاره/ دائم المقروض
آفت خوردن: بدآوردن/ دچار گيرهاي نيروي انتظامي شدن (امروز بچهها آفت خوردن، خدا رحم کنه)
آف شدم: باطريام تمام شده/ زورم تمام شد
آقا يونس: تحريف شده اقيانوس (براي ابراز تشخص گفته ميشود)
آکبند: دختر باکره/ دست نخورده
آکِي: مخالف ok (اوکي)، موقعيت يا وضعيت خيط يا ناجور است، حواستان جمع باشد(اصطلاح زندان)
آلمان: نازي آباد تهران
آلاسکا: رفتگر (چون مثل رنگ آلاسکا، لباسش نارجي است)
آن باش: گوش به زنگ باش/ گوشي دستت باشد/ حواست باشد
آنتن: جاسوس/ خبرچين/ آدم فروش
آنتي حال زدن: ضد حال زدن/ حال کسي را در شرايط خاصي گرفتن
آنجلو: برو جلو/ اقدام کن
آهن: (آه + اَن) باد معده
آهن ربا: 1. رزمندهاي که زياد ترکش تو بدنش هست 2. زيبا/ جذاب (لامصب دختر که نيست، آهنرباست)
آيفون: جاسوس/ آدم فروش (طرف آيفونه، مواظب باش)
آهويي کردن: ناز کردن (اگه منو دوس داري، آهويي نکن)
آي کيو: باهوش/ زرنگ

اُتريش: مخفف اتو ريش/ ماشين ريشتراشي

اتوبوس خط 11: پياده/ پاهاي آدم

اتور بابا: بشين بابا/ ول کن بابا/ برو بابا

اتو کشيده: آدم شق و رق/ ترخ

اتو زده: شق و رق/ آدم مرتب و منظم/ اتو کشيده


اجق و وجق: درهم و برهم/ رنگارنگ و زننده

اجل معلق: کسي که در همه جا حضور دارد

اِجمالتيم: مختصر شما هستيم/ کوچک شدهي شما هستيم

احمد فالوده: پسر سفيد پوست و کمي چاق

احمق الدوله: ابله کلاس بالا/ کودن اشرافزاده/ احمق پولدار

اِخرابتيم: خرابتيم/ خيلي کوچکتم/ زمين خوردهتيم

اُرجينال: اصل/ منحصر به فرد/ نسخه اصلي

اردک الزمان: تازه به دوران رسيده/ کساني که به زمان حال خودشان مينازند و ديروز خودشان را فراموش کردهاند.

اره برقي: آدم فرز و زرنگ

اِرور: (خطا=اشتباه) گيج/ منگ/ گول

اره کش: آدم حشيشي

از تو قابلمه حرف زدن: تو دماغي حرف زدن/ گنگ حرف زدن (رفيقت از تو قابلمه حرف ميزد ما که نفهميديم)

ازش ميره: بسيار ضعيف است/ توانايي نگهداري ادارش را نداره (با او همکار نشي، از اون آدمهاييه که ازش ميره، کارش ميافته رو دوشت)

از غلاف برآمدن: بيحجاب شدن/ عريان شدن/ برهنگي

از نماز جمعه آوردن زندان!: الکي اظهار بيگناهي ميکند/ در مورد جرمش دروغ ميگويد



اسب: گيج/ خنگ
اسپري: تو ذق زدن (اين لباس رو تنک نکن، خيلي اسپري هست)
اسپيد: سپيد/ هروئين
اِسپيکرِ تيم: سخنگوي تيم/ سخنگوي گروه
استاد: 1. کند ذهن/ تنبل/ بيعرضه(فلاني رو ميگي؟ او که استاده بابا!) 2. باهوش/ زرنگ/ تيز(فلاني تو رياضي استاده
استادکردن: خبره ساختن/آماده کردن فرد براي انجام کاري که ظاهراً درست نيست
اوستا کريم: خدا(هرچي استا کريم بگه. ما خر کهايم؟)
استارت بزن: شروع کن(نزديک امتحانهاست، نميخواي استارت بزني؟)
اِستوک: (دست دوم)زن بيوه/ زن مطلقه
اُسخف: نادان/اسکول/احمق

اُس کردن: کسي را بلاتکليف گذاشتن و به بهانهاي از دستش رها شدن/ کسي را سرکار گذاشتن و به بهانهاي از شرش خلاص شدن
اُسکروج: خسيس
اسکلت برقي: آدم بسيار لاغر
اسکِن: مخفف اسکناس/پول
اُسکوربيت: لاغر و مردني/ اسکلت برقي
اُسکول: احمق/ ساده/ عوضي/ غير عادي و نامتعارف/ عقبمانده و نفهم
اُسکولباز: کسي که ديگران رو احمق ميپندارد و دست مياندازد تا موجبات خنده بقيه را فراهم کند
اُسکولي نبات: بسيار بيکلاس/ سليقوني/ جواد
اسکيت روي مُخ: بازي با اعصاب آدم/ اعصاب ديگران رو خرد کردن (انگار روي مخم اسکيت ميکرد، اعصابم بهم ريخت)
اسکي موزي: تحريف شدهي اسکيوزمي/ ببخشيد
اسلحه سرد: سيگار/ قليان/ حشيش/ هروئين (بعضي از آدمها رو بايد با اسلحه سرد نابود کرد)
اسمال چُقُک: پسر يا مردي که جثه کوچکي داشته باشد (چُقُک در لهجه مشهدي به معناي گنجشک است)
اسمال کفن: 1. آدم آس و پاس/ بيچيز/ فقير
اِسمي: 1. درست/ باحال/ خوب 2. مشهور
اِسهال قلم: جزوه دانشجويي/ هرچيزي که خيلي زياد نوشته شود و فاقد ارزش باشد
اسيدي: 1. شديد/ فراوان/ زياد (خيلي با حاله،اسيدي رفيق ميشه) 2. خطرناک

نخ سوزن : ادم لاغر

گاز پیک نیکی : ادم چاق


یارو خیلی او (ev) داره: منظور اواخواهره

یارو صفحه کلاچ تموم کرده : دیسک کمر داره

لباسای مرگ من نکش منو : لباسای تابلو که به سن و سال یارو نمی خوره

پروفسور بالتازار : از چیزی سردر نمیاره

اوشکول : یه درجه از اوسکول بهتره

زرتی بابا : گند زدی رفت

اشتپ: اشتباه (بازم اشتپ شد، اومديم سرمه بکشيم، کور کرديم)
اشک چشاتيم: خيلي مخلصيم
اصغر کوپک: دوست پسر/ اصطلاحي رايج بين دخترهايي که دوست پسر دارند. (از اصغر کوپک چه خبر؟ "يعني از دوست پسرت چه خبر؟")
اصلِ جنس: خود خودش/ اصيل
اوافاطي: دختر از مد عقب که اداي دخترهاي باکلاس رو در ميآورد.
افتاد؟ : متوجه شدي؟ (2رياليات افتاد؟)
افتخار ملي: 1. پيکان 2. سمند
افتض: (مخفف افتضاح)بد/ خراب

افقي شدن: 1. مردن 2. چاق شدن
اِفه: مخفف افاده/ پز دادن/ قيافه گرفتن
اِفيل: ايفل/ برج ايفل/ قدبلند
اَکتيو: فعال
اگه تو ختمي، ما هفتيم، چهليم، ساليم: ما از شما بالاتر هستيم/ از تو زرنگتر هستيم
اَلبت: البته
الَّتوک: هميشه مريض/ آسيبپذير از نظر جسمي
اَلپَر: زرنگ/ باهوش
الْدورُم بَلدورُم کردن: ادعا کردن
الک دولک: دختر زيبا
اللهم بير بير: به نوبت/ يکي يکي
ام. جِي.پي (m.j.p): مرد جوان پولدار/ مرد مورد علاقه دختران
امور خالي: امور مالي
اِم.پي. تري آرنولد: خيلي لاغر/ باريک اندام و مردني

اَنا مايهدار: من پولدار هستم

انبُر(انبُر): 1. ماشين تخليه چاه 2. سيفون دستشويي
اَنبر کردن: سرکار گذاشتن/ اذيت کردن
اِن تا: بينهايت/ بيشمار
اَن ترکيب: قيافه زشت/ بدترکيب

اِند: آخر/ نهايت
اِن دفعه: دفعات بيشمار
انگشت ششم: بيارزش/ زايد/ اضافه
انگليس: موذي/ آب زير کاه
انيشتن: 1. مخ/باهوش/ زرنگ 2. نادان و احمق(انيشتن سر کلاس نشسته، رعايت کنيد لطفا)
اوپراي گاو: صداي کسي که ناهنجار باشد.
اوپس: شيک/ مدرن/ مدل بالا (بابام ماشين اوپس خريده، خيلي مامانه)
اوت: از قضيه پرت/ خارج از مسئله
اوچيکتيم: تغييريافتهي "کوچکتيم"/ نهايت تحقير خود در برابر دوست
اوراقت ميکنم: بساطتت رو ميريزم به هم/ نابودت ميکنم
اوراقتيم: خيلي خرابتيم/ خيلي مخلصيم
اُوِرت: بيش از حد/ زياد
اوشين: زن يا دختر بدبخت
اوضاع خيطه: اوضاع مساعد نيست
ايتس خيالي نيست: هيچ خيالي نيست/ هيچ مشکلي نيست
ايدز مزمن: 1. حرف بيموردي که باعث تخريب ديگران شود 2. آدمي که يواش يواش انسان را دچار خودش ميکند

ايرانوِل: کسي که بيهدف در خيابانها ميگردد/ ايران ول/ ولگرد
ايستگاه: کسي را سر کار گذاشتن (فلاني را ايستگاه کردم)
ايکي ثانيه: سريع/ فوراً
اينترنت: 1. فضول/ کنجکاو 2. دانا/ همهچيز بلد
اين چون آن، آن چون اين: دوقلوهاي بهم شبيه (تقليد از اسامي چيني يا ژاپني)

اينکاره: مهارت
اي ول به وَلت، وُوُلي به وَلت: خيلي با حالي



بشکه: 1. آدم چاق 2. آشغالداني(اصطلاح زندان)
بغدادم خرابه: پول ندارم
بتيل: تغيير يافته بليت

بکُش و خوشگلم کن: اصطلاح زنها در آرايشگاه، براي زيبا شدن، هربلايي ميخواي سرم بياور
بلبل درخت نارگيل: ميمون



بنز: به هرچيزي که تريپ بالا داشته باشد/ دختر کلاس بالا
بنز افغاني: فرغون بنايي
بنزين تمام کرده: انرژي نداره/ توان نداره

بوجورتا: (بوجور ترک+تا فارسي) مثل اِن تا/ خيلي زياد
بوق: آدم از مرحله پرت/ اسکول
بوقلمون: دو رو/ رنگارنگ

بهداري: آدم وسواس و تميز
بهشت پنهان: رديف آخر کلاس که از ديد معلم يا استاد پنهان است
به صفرش ده بر يک: معني خاصي ندارد ولي وقتي کسي ميگويد: نمره ده گرفتم. ميگويند: ولش کن بابا، به صفرش ده بر يک
به عکس کارتت نميخوره: ادعاي بيجا داري/ بهت نميياد
بيا تو خط: مثل ما باش
بي اتيکت: بيشخصيت/ کسي که هويت اجتماعي خاصي ندارد
بي بي سي: خبرکش/ جاسوس/ آنتن

بيسکويت: خوب/عالي/ با حال

بي عينک تار ميبيني يا سهتار يا گيتار؟: براي سر به سرگذاشتن آدم عينکي
بيفي: مخفف بويْ فرند/ دوستپسر (ديروز با بيفي مون رفتيم سينما)
بيق: خنگ/گيج
بيکار الدوله: بيکار عوضي/ آدم بيکار با افاده
بيکلاچ: کسي که زود عصباني ميشود
بيلبورد: نهايت تابلو شدن
بيلمز: نفهم/ نادان (بيملس هم گفته ميشود)
بيوجود: بيبخار/ ترسو
بي وز وز!: حرف نزن/ ساکت شو!


پاپيون کردن: ترسيدن/ هراسناک شدن
پا چراغي: باج قمار/ شيتلي/ دستخوش قمار
پاچه خور: چاپلوس/ شيرين عسل ( - انو ولش کن، پچهخور استاده، ميبيني که چطور دورش ميچرخه. – از اون پاچهخوراست، خودشيريني خاص خودشو داره)
پا دادن: راضي شدن/ شرايط را پذيرفتن ( عقبنشيني نکن، اگه اصرار کني، پا ميده)
پارازيت دادن: 1. چراغ دادن/ تمايل نشان دادن براي ارتباط 2. اختلال/ مزاحمت
پاراشوت: خيلي منگ و خنگ/ ديوانه
پارسخودرو: سگي که راهميرود و پارس ميکند
پارسيکولا: سياه پوست/ کسي که سبزه متمايل به سياه است
پاستوريزه: وسواسي/ کسي که در خورد و خوراک خود وسواس است
پاش بيفته: اگر شرايط مناسب باشد/ اگر موقعيت پيش بياد
پاشو تاشو: صندلي سينما

پاکوتا: کوتاه قد(شخصيتي کارتوني)/ کسي که پاهاي کوتاهي دارد.
پا ميشم، ولي بختم خوابيده: شريک ميشوم، ولي پولي ندارم (اصطلاح زندان)


پايَم: با شما همراه و همعقيده هستم
پايه: اهلش هست/ تا آخر همراهي کردن/ شرايط را پذيرفتن
پَ. پَ: خنگ/ بيکلاس/ نفهم
پَپول: بيدست و پا/ خنگ (اگه پپول نبودي که کلاه سرت نميرفت)
پَت: پتو/ لحاف
پترس: فداکار/ پسر با گذشت
پتو دول: پتو دولتي
پت و مت: به دو نفر همجنس که بيشتر اوقات با هم باشند
پَخي خورده: کسي که نقص عضو داشته باشد (اصطلاح بخش ساختمان)

پرچم انفرادي: کراوات دستمال گردن
پرژکتور: کچل/ تاس
پَر شو، واکن: کاري کن که برود/ طوري رفتار کن که دور شود
پروفسور: 1. کنايه از آدم نادان و نفهم 2. دانشمند/ فهميده
پروفسور بالتازار: نادان مدعي دانش
پژو حسرتي: ماشين پيکان آردي/ پژو کارمندي

س
سر و مر
- به معنی چاق و فربه است گويند سر و مر و گنده.
سرتق- به معنی لجوج و مصر است.
سقلمه- ضربی است که با مشت بسته زنند درحالتی که سرانگشت شست از ميان دو انگشتسبابه و وسطی بيرون آمده باشد.
سُک – چوب تيز را گويند و مخصوصا چوبی که چهار پايان را بدان رانند.
سلانه- به معنی خرامان و تلان است عموما گويند که سلانه سلانه به تکرار کلمه.
سلف دان- ظرفی را گويند که درآن آب دهن اندازند.
سمبل کردن- سر به هم آوردن کاری را گويند که درآن دقت و مواظبتی نشده باشد
سوت کردن- چيزی را از پايين روی بام انداختن است.
سوگور و ملنگ- حالت سگها را گويند که درحال تحريک به جنبش آيند و اشاره به حالتی است که به انسان دست دهد درصورتی که چيز مطلوب را به چشم ببيند ولی دستش از آن کوتاه باشد.
سولدونی- به معنی هولدونی است که جای کثيف و تاريک باشد.

ش
شپلاقی کردن- به معنی کتک زدن, سخت است.
شتل يا شتيلی- پولی است که در قمارخانه شخصی که برده به عنوان انعام می دهد.
شر و ور- حرفهای مزخرف و بی سر و پا راگويند.
شق و رق- چيز سخت را گويند مانند بعضی کاغذهای آهاردار.

شلتاق- به معنی تعدی و چپاول است
شلخته- زن هرزه رو و بی سامان را گويند.
شلم شوربا- به معنی شل و ول است.
شلنگ- قدم بلند را گويند
شلنگ و تخته- به معنی جست و خيز است.
شيشکی- صدايی است که درمقام تمسخر و تحقير از دهن درآورند مصدرش شيشکی بستن است.
شيله و پيله- ريا و نادرستی را گويند


شارلاتان:ادم عوضي.
قالتاق:ادم ناجور
نادخل:درست نيست
فچل:نفهم-ناجور
گاگول:احمق-ساده
انقورت:به نوعي گير دادن
چنيم:باحال-خوب
سر تق:شر


جا خالي دادن: فضا را براي ديگران بازکردن/ از ميدان به در شدن
جارچي: کسي که از سوي مدير زندان مأمور صدازدن و يا خبرکردن زندانيان، براي امور مختلف است(اصطلاح زندان)
جارو برقي: 1. ماشين ماتيز(به دليل شکل آن)/ توالت فرنگي/ دوو منگول. (-حيف 7ميليون پولي که بدي و جارو برقي بخري) 2. آدم خوش اشتها و پرخور

جاسوس دو جانبه: 1. مبصر کلاس/ نمايندهي کلاس (که هم طرف بچهها را دارد هم نمايندهي دفتر مدرسه است.)/ مدير باشگاه مهندسان!! 2. دو دوزه باز/ رياکار

جاسويچي: آدم کوتاه قد/ خپل

جام کردن: ترسيدن/ سرجا از ترس خشک شدن (- باز جام کردي بچه ننه؟!)
جدولي: آدمي که فقط داراي معلومات عمومي بالاست/ غيرمتخصص/ کشکول

جسد: 1. آدم بياحساس/ آدم بيعاطفه 2. ضعيف و زپرتي
جَسوف: جو گرفتگي شديد (بر وزن خسوف)



عرقه- آدم قلندر و رند و پاچه ورماليده را گويند .

علم شنگه- به معنی شلوغی و همهمه و داد و بيداد است.

غ

غال- کسی را به وعده خلاف درابتلا انداختن است
غراب(قرط و-)-آدم از خودراضی و مغرور را گويند که خود را بخواهد توانا و پهلوان قلم
بدهد.
غنج- طپش قلب را گويند که از فرط ميل به چيزی حاصل گردد گويند دلم برای يک قاچ خربزه گرگاب اصفهان غنج می زند
غيه- فرياد و هلهله را گويند



جفت ششآوردن: خيلي شانس آوردن/ خوششانس بودن (از حوزه قماربازي)

جفنگ: نامربوط/ بيارزش
جقله: کوچک/ ريز/ غير قابل اعتنا
جقهدار: آدم لات و پولدار/ لات داراي مسلک و مايهدار (اصطلاح زندان)
جَک جواد: پسر بيکلاس/ اِند جواد بودن
جُکبَک: چاپلوس/ دورو/ سخنچين (- جکبکه داره مياد، نزديکش شديم شيشکي بارش کن.)
جگر طلا: آدم باارزش/ آدم دوست داشتني
جلبک: 1. احمق/ نادان 2. خودشيرين 3. خبرچين
جمال بينقطه: حمّال/ فردي که بيشتر از جسمش استفاده ميکند تا از فکرش
جمالت پيف پاف: خفه شو/ حرف نزن/ برو گمشو/ حاضر نيستم قيافهات را ببينم
جمشيد: جواد/ بهادر

جوات: جواد(تخفيف يافتهي جواد) ر.ک جواد

جوات مبيل: اتومبيل آردي، مخصوصاً آردي سبزرنگي (يشمي)
جوادبازار: دهاتي بازار/ محلي که تيپ جوادي زياد باشد/ مکاني که در آن جوادهاي زيادي رفت و آمد ميکنند/ مکاني که در آن افراد طبقات پايين جامعه رفت و آمد دارند/ مکاني که در آن لباس از مد افتاده زيادي يافت ميشود. (اينکه سرکوچهي شماست، پاساژ نيست، جوادبازاره!)
جواد تايتانيک: آخر جوادي/ اند بيکلاسي/ جواد ارجينال/ جفات
جواد تو تَرک: نوعي جواد که در عين دهاتي بودن، خيلي سعي ميکند شبيه شهرنشينان باشد و با ظاهرسازي سعي در اين عمل دارد.
جواد مخفي: 1. مردي روستايي و از طبقات پايين که داراي ظاهري شهري است و تا لب به سخن باز نکرده است، مشخص نميشود که روستايي است. (- همکلاسيمان جواد مخفيه) 2. خودروي پيکان آردي، چرا که در ظاهر پژو، در باطن پيکان است. (- جواد مخفياي جديد بهتره، فرمان هيدروليکه، کولر داره)
3. قاطر/ پژو کارمندي


جوج: دختر/ دوست دختر
جوْ گرفتن: دچار احساسات شدن
جوجو: 1. بچهاي که خيلي ادعا دارد/ آدم کوچک پر ادعا 2. شپش 3. عزيز، دوستداشتني کوچولو (4. يکي از کاربران معروف باشگاه مهندسان!!)

جوجه: اصطلاحي است براي تحقير و کوچک شمردن ديگران.
جوجه اردک زشت: دختري که هيکل کوچک داشته و زيبا نباشد/ دختر ريزنقش نازيبا
جوجه رنگي: دختر يا پسر نوجوان که لباسهاي رنگارنگ ميپوشند.
جوجه فرنگي: دختر يا پسر نوجوان که لباسهاي اروپايي ميپوشد و آرايش اروپايي ميکند.
جوجه فکلي: 1. تازه به دوران رسيده 2. نوجواني که تازه سر و صورتش را آرايش کرده باشد.


ف
فزرتی- به معنی آدم بی قابليت و بی عرضه و بی قوه است. فکسنی- آدم بی سر وپا و بی صورت و سامان را گويند و درمورد اشياء نيز استعمال می شود. فيس- به معنی افاده و غرور است. فيسو- آدمی را گويند که فيس بکند
ق
(اغلب کلمات ذيل را با غين هم می توان نوشت)
قاشوقی- پس گردنی را گويند که با کف دست بزنند درصورتی که دست مانند شکم قاشوقی جمع شده باشد. قايم- به معنی سخت است. قرت- آدم ازخود راضی را گويند که به شکل و لباس خود ببالد. قرتی- به همان معنی قرت است. قرچی برچی- غضروف را گويند قرومپوف- به معنی ديوث و احمق است. قرمساق- به معنی قرومپوف است. قرم دنگ- به معنی قرومپوف است. قرشمال- آدم بی معنی و پرناز و افاده است. قسنجه- مالش دل را گويند که از فرط ميل و هوس به چيزی حاصل گردد. قلفتی- خرابی و بيهودگی در عمل است قماٌنينه- افاده و فيس و عجب و تکبر است قمصور- خراب و ويران را گويند (زرت فلان قمصور شد يعنی به کلی از پا درآمد). قورت انداختن- خودستايی نمودن است.
معنی واژه انقورت انقورت:به نوعي گير دادن
شارلاتان:ادم عوضي
. قالتاق:ادم ناجور نادخل:درست نيست
فچل:نفهم-ناجور گاگول:احمق-ساده چنيم:باحال-خوب
سر تق:شر



جي اف: دوست دختر

جيب چون بانک: پولدار (به تقليد از زبان چيني)

جيرجيرک: پرحرف/ دختر پر حرف

جيرينگي: زود/ سريع، خصوصا هنگام پولدادن

جيغ: شاخص/ تابلو

جيغ بنفش: 1. جيغ بلند و وحشتناک 2. خيلي خيلي تابلو

جيک ثانيه: ايکي ثانيه/ سريع/ فوري/ يک ثانيه

جيگر: 1. تو دلبرو/ جذاب 2. معشوقه/ دوست دختر

جيگرت رو بخورم دُرُش درش: (نوعي متلک) جگرت را سالم بخورم (درش: درشت) اين اصطلاح را پسران براي مسخره کردن دختران به کار ميبرند.

جيم کاف تو عشقه: (جيم مخفف جمال و کاف مخفف کمال) جمال و کمالت را عشق است/ به زيبايي و متانت تو بنازم.

جيمي: افراد سياه چرده/ اشاره به جيمي در رمان هاکل برفين

جينگيلي مستون: 1. کسي که لباس غير متعارف بپوشد. 2. کسي که آرايش غيرمتعارف داشته باشد.


کاس کردن- کسی را از زور اصرار کردن و حرف زدن خسته نمودن است.
کپ آمدن- حال مرغ است در موقعی که می خواهد بچه بگذارد.
کپره(کوره)- چرکی است که روی اشياء می بندد
کتره ای (مخفف کلپتره ای)- به معنی بيخودی و بيهودگی سخن است
-کتره اي گفتن ; بي خودي و بدون اطلاع گفتن . بي انديشه گفتن . بي رويه و نادانسته گفتن . خلاف واقع گفتن
کره شدن- خواب رفتن و بی حس شدن اعضاء را گويند
کَش- به معنی مرتبه و دفعه است.
کلکی- آدم هرزه گرد را گويند
کند و کو- به معنی سعی و تکاپو است.
کنس- به معنی خسيس است
کوم کردن- در يکجا بی صدا و ندا نشستن.


گ
گاگول- آدم احمق و گيج را گويند
گر- سرکچل و بی مو را گويند.
گندلی- به معنی گرد است.
گه زدن- از ميدان دررفتن است.

لب و لباب- چاق و فربه و دلپذير است
لت زدن- خدشه به کسی وارد آوردن است
لخت(-و پکر)- برخلاف چست و چابک است.
لخم- گوشت بی پوست و بی استخوان را گويند
لش(-و لوش)- آدم بی غيرت و بی عار را گويند.
لفت و ليس- کم کم از جايی چيزی به دست آوردن
لک لک کردن- کاری را آهسته آهسته ادامه دادن است.
لکنته- به معنی خراب و ضايع و معيوب است.
لوچه- لبان و پوز را گويند.
لول بودن- مست و گيج بودن است.
لوليدن- جنبيدن و غلتيدن است

چاقال: 1. چاق/ خپل 2. مرد زنداني کم سن و سال و زيبارو (اصطلاح زندان)
چاقالو بادام: پسر يا دختر خيلي چاق و خپل و کم سن و سال
چاکْس: نوکر با ادب/ مخفف چاکر با کلاس
چاي پاسبان ديده: چاي کمرنگ (از ترس پاسبان، رنگ چاي پريده است)
چايشيرين: چاپلوس/ شلکات/ شيرين پلو (- کلاس ما پر شده از چايشيرينها، بايد حواسمون باشه)
چاي بنايي: چايي بزرگ/ چاي ليواني
چاي عصباني: نوشابه گازدار، بهخصوص کوکاکولا
چَپْ پُر: خيلي پولدار/ مايه دار (- يارو چپش پره، خم به ابروش نمياد)
چپش قرصه: پشتش به پولش گرمه/ امکانات داره (معادل چپش پره)
چپول: دست و پا چلفتي/ کُلاج
چت: خنک/ نفهم (-طرف خيلي چته، هيچي حاليش نيست)
چت اوغلي: پسر نفهم/ پسر احمق
چَتر: کسي که خيلي چت ميکند.
چَترال: گيج و منگ/ بيدست و پا (- اينم که چتراله، عمر نوح ميخواد که حاليش کنيم منظورمون چيه)
چترباز: 1. ميهمان حرفهاي/ کسي که ناخوانده به ميهمانيها ميرود. 2. کلک/ حقهباز 3. مفتخور (- فلاني از اون چتربازاس، هميشه، سر سفره اين و اون چترش پهنه)
چت کردن: 1. گفتوگو کردن 2. گير مخفي


آخرشه : نهايتشه
آشغال كله : احمق
آشغالانس : ماشين آشغاليهاي جديد تهران که چراغ گردون هم دارند
آمار دادن : نخ دادن -توجه کي را جلب کرن
مترادفها:نخ دادن ،راه دادن
آش و لاش : آسمون جل
آويزون : کسي که مرتبا کنه ميشود و بدون دعوت همه جا ميرود
اخ کردن: پول رو سريع دادن
انده :نهايته
اسکل: کسي که از همه دنييا بي خبر است
مترادفها:اوشگول- وسکل – شاسگول
اسم فعال: اسگلان تپه
اصغر آرنولد اينا (اکبر-محمد... آرنولد اينا): کسي که زيباي اندام کار ميکند ولي جواد است
ارازل: بستگي به مکان کلمه در گفتار دارد ولي معمولا به معني نوچهء لاتها
اق زدن: حال بهم خوردن
الاغ تور:الاغ
ان چوچک:آدم عوضي

ب

باحال: خوش آيند
بار كردن : تيکه انداختن - فحش دادن
ببند گاله رو : خفه شو
ببو: انسان ساده لوح
بخواب( بخواب لاحاف سرد شد): خفه شو
بروبچ: بچه ها-رفقا
بيريف: درست - رديف
بينيم با: برو بابا
بيشين با (بيشين بينيم با) :خفه شو بابا


چَخ چخي: بسيار عالي/بسيار خوب. (- باز از اون حرفاي چخچخي زدي؟ خوشم بياد!)
چرا دماغي: چرا دمغي/ چرا گيجي/ چرا سرحال نيستي؟ (هي! چيه؟ چرا اينقدر دماغي؟)
چراغ: تابلو/ بيلبورد/ آدم مشهور/ اسمي (بابا اون خيلي چراغه، نزديکش نشيها! آبروت ميره.)
چراغ خاموش حرکت کردن: مخفيانه عمل کردن/ آهسته و زيرزيرکي کارکردن.
چراغخانهدار: مسئول گرمکردن آب يا غذاي افراد در زندان يا خوابگاه دانشجويي.
چراغدادن: ابراز رضايت براي ارتباط با ديگري...

چسب: آويزون/ لوستر/ طفيلي/ سريش. (بريم بابا، چسب داره مياد، حالمون گرفتهس.)
چسب راضي: 1. زگيل/آويزان. 2. آويزان از خودراضي.
چشات منو مرده: چشمهايت خيلي قشنگ است، به خاطر چشمهايت ميميرم/ چشمهات من را کشته.
چُغُک: گنجشک در زبان مردم مشهد/ کوچک/ ريزنقش (=جغله)
چُغلي: از کسي نزد کسي ديگر شکايت کردن/ زيرآب کسي را زدن
چَق چَق: شوخي جنسي کردن (- چه خبره؟ ميبينم با فلاني چق چق ميکني؟)
چک برگشتي: 1. آدم ناراحتي و لب و لوچه آويزان/ غمگين 2. بيارزش/ آدمي که در نزد ديگران احترام ندارد.
چکشزدن: اصرارکردن/ اصرار و چربزباني پسر براي دوست شدن با دختر (- پسره خوب چکش ميزنه، تا حالا يکي از دستش در نرفته!)

چُلمن: مرد دست و پا چلفتي/ احمق (- از اون چلمناس، نشد کاري رو درست انجام بده)

چلو: آدم ضايع/ آدم تابلو

چمبه: آدم چاق و کوتاه قد

چمن: (چ=چاکر، م=مخلص، ن= نوکر)/ چاکر و مخلص و نوکر (- چمنتيم به مولا!)

چمنه: اوضاع نامساعد است/ شرايط بد است. (-اوضاع چمنه، حواستون باشه خراب نکنين "اصطلاح زندان")

چنج: 1. پول عوش کردن/ تبديل پول 2. پول

چند، چندم با شما: از نظر عاطفي و مرامي چه اندازه بدهکار يا طلبکار شمايم؟ / در مواقعي که از دست کسي دلگير باشيم، بهکار ميرود (اصطلاح زندان، برگرفته از حوزه ورزشي)


چوبشور: 1. آدم خيلي لاغر 2. آدم بانمک

چوب کبريت: درنهايت لاغري/ مردني و باريک/ اند لاغري (- با اون ازدواج کنم؟ با چوب کبريت؟! چه حرفا!)

چوق: واحد پول معادل ده هزار ريال


چه خرِ گاوي: چه آدم خيلي احمقي (وقتي بهکار برده ميشود که واژه خر براي نفهمبودن طرف کافي نباشد.)

چيتوز: پسر لاغر و سياه/ (شباهت به ميمون روي پلاستيک چيتوز داشتن) زشت

چيچک: 1. خودشيرين (از تنقلات بچههاست) 2. مفعول در روابط جنسي!

چينگتو ببند: دهنت رو ببند/ حرف نزن (چينگ: منقار)

چينگ چينگ کردن: 1. غذايي را از چندجا با بياشتهايي خوردن 2. حرف اضافه زدن 3. دهن به دهن کردن، جواب دادن

چيليم زدن: شيوهاي براي مصرف حشيش


حاجي لکلک: آدم قد بلند و لاغر
حاصل ازدواج فاميلي: ماشين ماتيز
حال بياد: وضعش بهتر شود/ به شرايط مطلوبتري برسد

حال دادن: 1. باعث لذت شدن (- تو اين هواي سرد، يک چاي داغ حال ميده)2. موافقت با رفتار يا اعمال ديگران (- معلم رياضي رو ميگم، چه حالي به بچهها داد با اون سؤالاي خفنش)
حالشو ببر: از اون لذت ببر/ از اون استفاده کن (- تا بابا نيست و ماشن در اختيارته حالشو ببر)
حالگيري کردن: 1. باعث از بين رفتن خوشي و نشاط جمعي شدن 2. کسي را اذيت کردن


حبسشو ميکشم، خودشو نميکشم؟: حالا که دارم به خاطر مواد زندان را تحمل ميکنم، پس چرا خودش را مصرف نکنم؟
حذف نهايي: طلاق/ کارت قرمز ازدواج


رف من درآوردي: حرف بدون پايه و استدلال/ حرفي که درست نباشد

حرفهاي ک دار: حرفها و جکهاي رکيک

حسش نيست: حوصلهاش را ندارم/ حالش را ندارم

حسينصافکار: صدام حسين که شهرها را با خاک يکسان و صاف ميکرد.

حقالبوق: رشوه/ حقالسريع

حل المسائل: 1. پول 2. پارتي 3. پر رويي (پ. پ.پ)

حلبيآباد: 1. جاي کثيف و پر از شپش و ساس/ بدترين و کثيفترين جاي زندان 2. مناطق پايين شهر


حياط خلوت: سر آدم کچل

حيز: کسيکه نگاه معنادار جنسي دارد (چشمحيز: بدچشم)


خاتم البنگيا: آخر بنگيها

خاک روي شست ريختن: قبول داشتن ديگران در زرنگي/ از خود بالاتر دانستن ديگران/ قبول شکست در برابر ديگران.
خاک زير پاي مورچه زير پاي مني: خيلي ريز ميبينمت/ تو کوچکتر از آن هستي که بتواني برايم مشکلي ايجاد کني.
خال دادن: جا خالي دادن/ فضا را براي کاري يا ديگران خلوت کردن


خالهريزه: 1. کوچولو/ آدم ريزنقش 2. دختر کوچکاندام/ جوجه فنچ (فنچ: دختران بين 13 تا 17سال)
خالي: کسي که به دورغ ادعايي داشته باشد. (- دوست ما هم خالي از آب دراومد همه ادعاهاش دروغ بود)
خاليبندي: دروغگويي/ عمل خالي بند.
خال سياه: کوکو سبزي خدمت سربازي
خانم مارپل: زن زرنگ/ دختر زرنگ/ زن يا دختري که مثل کارآگاهها سعي ميکند از هر کاري سر در بياورد.
خانه اميد: زندان (اصطلاحي براي کساني که از زندان آزاد شده و جايي را در بيرون زندان ندارند.)

خبرگزاري: سخنچين/ خبررسان/ آنتن.
خبرگزاري تاس: آدم کچلي که حرفها را اين طرف و آن طرف ميبرد/ کل خبرچين.
ختم کلام: اندر هر چيز/ آخر هر کلام.
خجسته: ساده/ احمق/ کودن.
خدا: زياد/ بيش از اندازه. (- جنس را به نرخ خون باباش ميده براي يک ذرهاش خدا تومن پول ميخواد)
خدابود: هيچ کسي نبود.

خراب: آشفته/ بيخود/ شوريده/ بهمريخته/ شيدا/ مست
خرابتم: آشفته تو هستم/ شيداي تو هستم/ در عشق تو شويده و شيدايم (- به خدا خرابتم، چرا قبول نميکني؟!)
خرابتيم: براي اظهار نهايت مخلصي و چارکري
خراب رفيق: کسي که براي دوستش حاضر است هر کاري بکند، حتا اگر به ضرر خودش باشد.
خر به خراسان بردن: کار بيهوده/ زيره به کرمان بردن (معادل خر به قبرس بردن)
خرپول: پولدار/ ثروتمند/ مايهدار
خر پيوندي: قاطر/ گور خر
خر همون خره، پالونشم همون پالون: آدم يکدنده و تکبعدي/ فرقي نکرده
خسته نکِشي بايد بکِشي: بايد از ماندن در زندان خسته نشوي
خشايار: کنايه از آدم غر زن/ غرغرو
خشتک: (خشت + ک تصغير) خشت کوچک/ آجرپاره/ پاره خشت
خط استواي بدن: کمربند
خط تعارف: خط روي سيگار
خط خطي: 1. آتشي مزاج/ آدم عصبي 2. کسي که در سياست پيرو حزب و خطي خاص نيست.
خط دادن: راه دادن/ براي انجام کاري ابزار رضايت حتمي کردن (حوزه مخابرات)
خط در ميان کار کردن: بدون علاقه کار کردن/ بيتعهدي نسبت به انجام وظيفه
خط مقدم: ميز اول کلاس که به معلم نزديکتر است و دست و خطکش معلم به شاگردان آن ميز ميرسد. (- ما رو چه به خط مقدم؟ ته کلاس برامون بهشت پنهانه)
خط ميخي: آدم کج و معوج/ آدمي که هيکل درست و برازنده ندارد




خفن: 1. عالي و ترسناک/ بينقص/ خوب و تحسينبرانگيز/ جالب و ديدني 2. ناخوشايند/ بدقيافه

خفنبازار: محلي که تيپ خلي خفن دارد/ محلي که اجناس خفن در آنجا زياد يافت ميشود.
خفنگ: حيرتآور
خِل: آدم کنه/ آدم سريش/ آدم زگيل/ آدم چسب
خلاص: در زندان وقتي کار خلافي در حين انجام باشد و مأمور زندان سربرسد اين اصطلاح را براي آگاه کردن بقيه به کار ميبرند.
خلافي داشتن: شکم بزرگ داشتن (خلافي، مخصوص ساختمانهايي است که بر خلاف قوانين شهرداري ساخته شده و مقداري از خيابان يا پيادهرو را تصاحب کرده باشد.)
خَلَف: اهل خلاف/ کسي که خيلي خلاف ميکند.
خُلناک: بسيار خل به گونهاي که ديگران از خنگ بودن آن وحشتزده شوند.
خِلوک: چسبنده/ آويزان (آب دماغ)
خُنُک: بيمزه/ کسي که با حرفهاي خودش گرمي محفل را از بين ميبرد
خنگول: خنگ/ آدم خنگ و نفهم/ کودن (- خيلي خنگولي)


خَلَف: اهل خلاف/ کسي که خيلي خلاف ميکند.

خُلناک: بسيار خل به گونهاي که ديگران از خنگ بودن آن وحشتزده شوند.

خِلوک: چسبنده/ آويزان (آب دماغ)

خُنُک: بيمزه/ کسي که با حرفهاي خودش گرمي محفل را از بين ميبرد

خنگول: خنگ/ آدم خنگ و نفهم/ کودن (- خيلي خنگولي)

در زبان فارسي در واژهها عبارتي از يک زبان خارجي قرار دارد و شکل دگرگون شده آن وارد زبان عامه ما شده است به نمونههاي زير توجه کنيد:

زپرتي :
واژة روسي Zeperti به معني زنداني است و استفاده از آن يادگار زمان قزاقهاي روسي در ايران است در آن دوران هرگاه سربازي به زندان ميافتاد ديگران ميگفتند يارو زپرتي شد و اين واژه کم کم اين معني را به خود گرفت که کار و بار کسي خراب شده و اوضاعش ديگر به هم ريخته است.

هشلهف :
مردم براي بيان اين نظر که واگفت (تلفظ) برخي از واژهها يا عبارات از يک زبان بيگانه تا چه اندازه ميتواند نازيبا و نچسب باشد، جملة انگليسي (I shall have به معني من خواهم داشت) را به مسخره هشلهف خواندهاند تا بگويند ببينيد واگويي اين عبارت چقدر نامطبوع است! و اکنون ديگر اين واژة مسخره آميز را براي هر واژة عبارت نچسب و نامفهوم ديگر نيز (چه فارسي و چه بيگانه) به کار ميبرند.

شر و ور:
از واژة فرانسوي Charivari به معني همهمه، هياهو و سرو صدا گرفته شده است.

اسكناس:
از واژة روسي Assignatsia که خود از واژة فرانسوي Assignat به معني برگة داراي ضمانت گرفته شده است.

فکسني:
از واژة روسي Fkussni به معني بامزه گرفته شده است و به کنايه و واژگونه به معني بيخود و مزخرف به کار برده شده است.

نخاله:
يادگار سربازخانههاي قزاقهاي روسي در ايران است که به زبان روسي به آدم بي ادب و گستاخ ميگفتند Nakhal و مردم از آن براي اشاره به چيز اسقاط و به درد نخور هم استفاده کردهاند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر