اصطلاحات بومی آبادان

اصطلاحات بومی آبادان:
ا:
ال اف:لاف،بزرگنمایی.با دروغ و خالی بندی خیلی فرق دارد.
آب مکانیک:فاضلاب.در شرکت نفت به قسمت ادارهء فاضلاب گفته میشد.
آبودان:آبادان.
آسک:آسیاب دستی که با آن در خانه ها گندم را آرد می کردند.تشکیل شده بود از دو صفحهء سنگی که روی هم قرار میگرفتند و یک دستهء چوبی یا فلزی،سنگ بالایی متحرک بود و سنگ پایینی ثابت وستمکش.گندم را از درون سوراخ سنگ بالایی به میان این دو سنگ می ریختند و دستهء آنرا مادر بزرگها با دست می چرخاندند و آنقدر می چرخاندند تا گندم کاملا" آرد میشد.اگر شنیدید که مردان آبادانی در کشاکش دهر سنگ زیرین آسیاب بوده اند،معنایش همین است.یعنی همیشه صبر پیشه کرده اند و صبوری به خرج داده اند.
آف:تعطیلی،بیکاری،خاموشی.
آفیس بوی:پادو،گماشته.
آفیس:دفتر کار.
آمو:عمو،عامو هم میگوییم.
اب سنت:غایب.اصطلاح شرکتی هاست.
ادووه:ادویه.
اُرد:دستور دادن،امر کردن،از اردر انگلیسیها گرفته شده.
اسپکتر:رئیس،مسئول.
اسپیتال:آبادانی شدهء هاسپیتال است به معنای بیمارستان.
استور:کلمه ایست که از انگلیس آمده ولی دیگر مال خودمان شده،به معنای فروشگاه،بطور خاص به فروشگاههای شرکت نفت گفته میشد.
استیج:سکو،جایگاه.
استیشن:ایستگاه.
اسکرو:پیچ گوشتی،اصل آن اسکوردرایور است.
اش تی تی:نوعی بازی محلی است.زووو هم میگفتیم.
ام پی:پلیس محافظ شرکت نفت و منازل شرکتی.
ایستگاه 13:فیه،بعد از زیارتگاه سید عباس است.اصطلاحی طنزگونه بوده که دیگر مصطلح نیست.
ب:
باخسام:نوعی نان تنوری فانتزی،پیراشکی.
باخسم:باخسام،نان سفید.
بافتن:با مشت زدن.
بافه:یک مشت از هر چیزی.
بای سیکل:دوچرخه.
بتل:نوعی سوسک سیاه با بالهای ضخیم است.
بسکوت:بیسکوئیت.
بگ پی:پولی که از حقوق مانده بود و جزء طلب کارگران محسوب میشد.همان دیون است.
بُلکم:متمرد،رودار،پر مدعا.
بلم:قایق،قایقهای چوبی و کوچک دست ساز را می گوییم.
بلهر:بی ادب،گستاخ.
بمبو:شیر آب فشار قوی،در آبادان دههء20 که هنوز مناطق غیر شرکتی و حتی برخی از مناطق کارگری شرکت نفت هم شبکهء اب لوله کشی نداشتند در سر هر محله یک شیر فشار قوی آب وجود داشته که مردم برای بردن آب از این سکوهای سیمانی در صف می ایستادند.الان هم دوباره چند سالیست که راه اندازی شده اما با این تفاوت که آن قدیمها هم آبش پاکتر بوده و هم فشارش بیشتر(اسمش را هم عوض کرده اند)!!!
بُنگ:بانگ،صدا زدن.
بوتل:بطری.
بوچ:چوب پنبه ای که در روی درب بطری می گذاشته اند.
بوکس:جعبه،قوطی.همان باکس فرنگی است.
بی بی:مادربزرگ،احترامی است برای پیرزنها.
بیش لمبو:نوعی ماهی دو زیست که هم در شط و هم در کنار آن زندگی می کند.خیلی شبیه مارمولک است و مصرف خوراکی هم ندارد.
بیلر:مشعلهای بلند پالایشگاه را میگویند،سابقا" به آبگرمکن هم گفته میشده.
بیلرسوت:لباس کارگران صنعتی،از بالا تا پایین یک تکه بود و یک زیپ از بالای یقه آن شروع میشد و تا پایین پیراهن آن ادامه می یافت(دگمه ای آن هم بود).با آنکه محیط کار پالایشگاه،محلی آلوده به مواد روغنی و نفتی بود اما این لباس در تن کارگران پالایشگاه همیشه از تمیزی برق میزد.دیدن صحنهء خروج کارگران که بیلرسوت بر تن داشته و سوار بر بای سیکل از مین گیت خارج میشدند،تماشایی بود.
پ:
پاتیل:دیگ،قابلمهء بزرگ.
پارتی:سفارشی،پارتی بازی هم میگوییم.
پارچ:تنگ آب،ظرف آب.
پاکوره:نوعی غذای تند هندی،از دیر باز با سمبوسه همراه بوده است.
پته:ورق کارت بازی،پاسور،پرونده،به قبض گمرک هم می گوییم.
پچل:کثیف،چرک.
پرچ:سر چیزی را کوبیدن،پرس کردن سر میخ.
پرک:لبه نان تافتون یا لواش.
پریموس:نوعی اجاق قدیمی که با سوخت نفت کار می کرد،مادر بزرگهای ما با پمپ زدنهای پیاپی از خاموش شدن شعلهء آن جلوگیری می کردند.بابابزرگها این اجاقها را از فروشگاه شرکت نفت میخریدند هر عدد 75 ریال.
پلاچ:سمج،وراج.
پلتیک:کلک،سیاست بازی.بعضی ها معتقدند واژه ای آبادانی بوده و انگلیسیها از ما یاد گرفتند و تقلید میکنند!!!!!؟؟؟؟؟
پلیت:ورق فلزی نازک.
پمپ حوض:واحد پمپاژ آب و حوضچهء کنار آن.در آبادان قدیم قربانی زیادی گرفته است.
پنگ:خوشهء خرما.
پولکی:زن بدکاره،زنی که برای پول تن به فحشاء میدهد.
پویدون:پدال دوچرخه.
پیپ حوس:شیلنگ آب،لولهء پلاستیکی منازل.واژه ای انگلیسی است.
پیتون:بدنام،بد اسم(برای زنان....کاربرد دارد).
پیسا:واژه ای پشتو می باشد به معنای پول:پیسا بی پیسا یعنی پول بی پول(منتظر پیسا اینجا نویسا:اگر منتظر پول هستی،اینجا توقف نکن)
پیله:سمج،آدم گیر بده.
ت:
تامبالان:لوتو،نوعی بازی و ادوات قمار.
ترق توروق:نوعی بازی با گل،گل بازی.یک تکه گل تازه و نرم را کف دست پهن می کردیم و وسط آن را هم با انگشت سوراخ می کردیم بعضی بچه ها که مهارت بیشتری داشتند،برای ناز شست خود آب دهانی هم به آن می زدند و کسی که می خواست آن را پرتاب کند با صدای بلند میگفت:ترق تروق چی بالاش؟ و بقیه هم چیزی را تعیین می کردند و مثلا" می گفتیم: شُل بالاش!!!گل پرتاب می شد و اگر به دیوار می چسبید فرد پرتاب کننده برنده محسوب میشد.این بازی معمول روزهای بارانی و سرد زمستان بود و.... چه کتکها که بابت کثیف کردن دیوارهای پاکیزهء منازل مردم نخوردیم.....یادش بخیر!!!
تریک:لامپ،چراغ برق.
تش باد:باد داغ و سوزاننده.وقتی در مرداد ماه میوزد آرزوی شرجی شهریور ماه را میکنی!!!
تفکه:آب دهان،تف.
تماته:پیش از اینکه گوجه فرنگی کشف گردد،مردم غذایشان را با تماته خوشرنگ میکردند!!!!!همان گوجه فرنگی است.
تمبل:تنبل.(در آبادان نداشتیم)
تن تیل:سرپرست،مسئول،سرکارگر،استاد کار،تندیل هم میگفتند.
تنتو:زمان استراحت بین تایم کار،بریک.
تنگ تنگو:نوعی ملخ صحرایی.به نوعی بازی کودکانه به روی جوی آب هم گفته میشد.
تنگیدن:پریدن،جست و خیز کردن،به معنای خراب کردن هم می آید.
تیریک:حباب قیر روی اسفالت.روزهای تش باد تابستان آبادان،قیر روی کوچه خیابانهای همیشه اسفالت این شهر،از شدت گرما باد می کرد و متورم می گردید،این هم میشد یکی از تفریحات سالم و بازیچه ای برای کودکانی که ظهرها خواب نداشتند!!!
تیزی:تیزبر.
تیس:واژه ایست اصالتا" اردو به معنای طعم و مزه.
تیسه:جستجو،گردش.اصل آن اززبان اردو وارد شده و در واقع تیسا بودهاست.در آبادان قدیم به معنای جوبگردی به کار می رفت ولی امروز بیشتر به معنای پلکیدن و دور زدن در کوچه و خیابان به کار میرود.
تیل:همان تیر چراغ برق است.عمود.
تیم:آبادانی شدهء تایم است به معنای وقت.
ث:
ج:
جا:رختخواب،در بین بعضی از قومیتها به معنای منزل و خانه هم می آید.
جالی:توری فلزی.
جاموس:گاومیش.واژه ای عربی است.
جخ:تازه،هنوز،همین الان.
جر:دعوا،مرافعه.
جس:قیافه گرفتن،ژست!!!
جستی:شیک پوش.
جسر:پل.
جسرلق لقو:پل کج و معوج،در سالهای ابتدایی تاسیس پالایشگاه آبادان،انگلیسها برای جلوگیری از رفت و آمد آزادانهء مردم بومی به منطقهء شرکتی، به دور پالایشگاه و تاسیسات آن خندق بزرگی را حفر کرده بودند و فقط یک پل فلزی لغزنده و نا استوار را بر روی آن نصب کرده بودند تا رفت و آمدها را کنترل نمایند،به علت همان عدم استحکام و حرکت های آن به جسرلق لقو مشهور شده بود.ظاهرا" محل آن همین پارکینگ ایستگاه خرمشهریها در انتهای بازار ته لنجیهای امروز بوده است.
جک:پارچ آب،تنگ آب.
جُل:سربار،آدم آویزان.
جنگ:صمیمی،شفیق.
جنگی:سریع و فوری.
جوت:کلافی از پارچه های ریش ریش که برای تمیز کردن ماشین آلات و دستگاههای صنعتی به کار میرفت.
جوق:جوی،جوب،آب رو.
جوکی:گروه و طایفه ای مذهبی در هندوستان،در آبادان هم تعدادشان کم نبود و در محلهء سیکلین و تانکی دو زندگی می کردند.
جهاز:کشتی،لنج،جاهاز.
جهازی:جهیزیه،آن کالا و بار و بنه ای که عروس با خودش به خانهء شوهر می برد.
جهود:یهود،یهودی.
جیم:در رفتن،فرار کردن.
چ:
چالی بازی:دلقک بازی،ادا و تقلید دیگران را در آوردن.
چالی:آدم شوخ طبع و مجلس گرم کن،شاید اشاره ای باشد به چارلی چاپلین،کمدین معروف اوائل قرن 20
چپل:کثیف،چرکین،شلخته.
چپلو:چپل،زشت،بد قواره.
چپه:مچاله،بهم فشرده.
چترال:آدم عوضی.
چتری:چادر،برزنت.روکشی است از جنس پارچهء بسیار ضخیم.
چرخک:قرقره ریسمان.
چرداغ:شرکتها و موسسات بسته بندی خرما.
چرکو:کثیف و پرچرک.
چکنه:نوچ،چسبناک.
چلب:آویزان شدن به پشت ماشینها بویژه وانت.از پدرهایتان بپرسید که چه کیفی داشت؟؟؟!!!
چمب و چیلی:چرب و تند و فلفلی.
چمری:خارک نارس.مراحل رشد یک دانه خرما بدین صورت است:چمری،خارک، و رطب و بعضی وقتها هم دیری.
چندل:چوبهای بزرگی که معمولا" در سقف خانه ها به کار میرفت.
چوق:چوب.
چول:درب و داغون،فکسنی.
چولان:نیزار،نیزارهای اطراف تالاب.بوی تند و خاصی دارد.
چوووش:نگهبان،پلیسهای رده پایین پالایشگاه را می گفتند،شاید از کلمهء چاوش گرفته شده باشد.
چینکو:کارگران چینی که برای کار به آبادان می آمدند و تعدادشان هم کم نبود را می گفتند.
چینووی:چینی،شبیه چینی ها،کسی که دارای چشمانی بادامی باشد.در آبادان قدیم بچه های کوچک را از چینووی میترساندند،حالا که دیگر بازار آبادان هم مثل همه جاهای دیگر پر شده از جنس چینی،احتمالا" ترس بچه ها هم ریخته باشد.
ح:
حبانه:نیم خمره،ظرفی از گل پخته که برای نگهداری و مصرف آب شرب استفاده میشد،تا در یک روز شرجی شهریور ماه،در آبادان یک لیوان از آب حبانه نوش جان نکرده باشی،توصیف طعم آن بی فایده است.
حوض شنو:استخر
خ:
خالو:دایی،برادر مادر.
خب:باشد،باشه.
ختِِل:قلقلک.
خشت مال:خالی بند.اصطلاحی است آبادانی که در مورد آدمهایی که«اگر صدتا چاقو می ساختند یکیش دسته نداشت»استفاده میشد.
خو:قبول،به عنوان پذیرش موضوع استعمال دارد.
خوش تیپ:همان خوش تیپ است.می گویند در شهر کرمانشاه اگر در کوچه و بازار کسی را صدا بزنی و بگویی:پهلوان،همه بر میگردند و می گویند:با منی؟در آبادان هم اگر صدا زدی خوش تیپ،همه از شما همین سوال را می پرسند و میگویند:مونه صدا کردی کوکا؟
د:
داکو:لنج.موتورلنجهای دو طبقه را میگویند.
دامبالان:دمبلان،دمبهء گوسفند.
دبه:ظرف درب دار برای نگهداری مایعات.
دده:خواهر.
درام:بشکهء فلزی که معمولا"200 تا 220 لیتر گنجایش مایعات داشت،اصولا برای حمل قیر و سایر فراورده های نفتی پالایشگاه کاربرد داشته.
درس:آرایش،خود آرایی.
دروغ کن:دروغگو،چاخان.
دس پلکو:دست مالی کردن،دست مالی شده.
دس مله:شنا،دست شنا.
دف:باسن،....(مودبانه نیست)!!!.
دقوز:سس تندی که از ترکیب فلفل و سایر ادویه جات در سرکه و رب گوجه تهیه شده و در کنار سمبوسه،فلافل و پاکوره مصرف دارد.
دله:حلب 17 کیلویی،پیت حلبی.
دمام:طبل بزرگ،بیشتر در مراسم عزاداری جوانان و نیز در ایام سوگواری محرم کاربرد دارد،بدنهء آن از چوب و صفحه اش را از پوست بز تهیه می کنند.
دمیج:آسیب.داغون شده.
دنگ:دزدیدن،بلند کردن.
دوبه:شناور مسطح و بزرگی که معمولا" به کشتی و لنج یدک شده و بار و کالا را بر روی آن می گذارند و به دنبال کشتی می کشند.
دوری:بشقاب.
دول:پارچ آبخوری.
دولاب:کمد.
دی گول:چاپلوس،خ....مال،خبرچین.
دیری:خرمای خشک.
ر:
رام سیت:مخالف جهت رانندگی کردن.همان رام سید است.
ربیت:کلک،دروغ بازی،کلاشی.
ربیون:میگو.از واژهء عربی روبیان گرفته شده است.
رست:استراحت بین روزهای کار.از اصطلاحات شرکتی است.
رقاب:رکاب.
رُل:فرمان اتوموبیل.
رمبیدن:فرو ریختن،آوار شدن.
ریبن:عینک آفتابی است که البته از دیرباز برای زندگی در آبادان لازم بوده و از ضروریات است(معمولا" با دمپایی ابری ست میشود).
ز:
زمبیل:سبد،زنبیل.
زیته:نوعی پرنده که شبیه گنجشک ولی کوچکتر از آن است،به بچه های کوچولویی هم که قلدر بازی میکردند میگفتند.
ژ:
س:
سانتی مانتال:همان های کلاس امروزیهاست.
سبور:نوعی ماهی محبوب آبادانی هاست.هنوز هم روزهای تعطیل که همهء اعضای خانواده به دور هم جمع می شوند،در آبادان بوی مطبوع این ماهی از تنور اغلب خانه ها به مشام می رسد.ُ
سپرتاس:ظرفی است فلزی که معمولا" دو طبقه یا سه طبقه بوده و همسران کارگران پالایشگاه غذای ظهر آنان را در این ظروف می گذاشتند.
سچه:ریل قطار،راه آهن.
سفور:سپور،رفتگر.
سقز:آدامس.
سکمبل:زنجیر،تسمه.انگلیسی آن اسکمبل میباشد.
سلنج:تور آویزان به جرثقیل،بیشتر برای حمل کالای کیسه ای مانند برنج و ذرت کاربرد دارد.
سلندر:همان سیلندر است،در آبادان به معنای کپسول گاز به کار میرود(آبادان هنوز لوله کشی گاز ندارد!!!).
سلویج:انبار ضایعات شرکت نفت را میگویند.
سله:قفس کبوتر یا هر پرندهء دیگر.
سمبو:سیاه پوست،تیره تر از سبزه.
سمنت:سیمان.انگلیسی است.
سولاخ:سوراخ.
سی پرنچ:گاراژ تعمیرات ماشینهای شرکت نفت را میگفتند،محل آن در بین ایستگاه 9 و 10 فرح آباد سابق بوده است.
سِی کفه:سیاه سرفه.
سی کو:ببین،نگاه کن.
سیت لین:در جهت صحیح رانندگی کردن،مخالف آن رام سید است.
سیل:نگاه کردن،دید زدن.
ش:
شادی:میمون،شامپانزه،شادینه هم می گوییم.
شانک:نوعی ماهی که هم با تور و هم با قلاب صید می شود.
شت دان:اصطلاحی است شرکتی و انگلیسی به معنای خاموش کردن.البته خاموشی صنعتی مثل خاموش کردن یک دستگاه ژنراتور.
شرتو:روزهای آفتابی پاییز و زمستان را می گوییم.در واقع شرتو نقطهء مقابل هوای ابری است.اصالتا" باید واژه ای لری باشد.
شرجی:هوای مرطوب،روزها و شبهایی در آبادان می آیند و میروند که از شدت رطوبت هوا،حتی تنفس هم دشوار می شود.نوع آبادانی آن عطر دریا را به مشام می رساند.
ششتن:شستن،مشت و مال کردن.
شط:رودخانه،رود.
شفت:شیفت،نوبت کاری.در پالایشگاه آبادان کارگران در سه شیفت کار میکردند:شیفت صبح،شیفت بعدازظهر،شیفت شب.
شلال:موی لخت و نرم را می گفتند.
شلیته:زبان دراز و پاچه پاره،بیشتر برای زنان به کار میرود.
شملی:شنبلیله.
شنو:شنا.
شِوِِر:آویزان.
شوفر:راننده.شوفر لوفر نمی خوایم یعنی راننده مجرد نمی خواهیم.
شیتان پیتان:قر و قاطی و نامفهوم.
ص:
صاحب:رئیس،قربان،سرور.هندیهای شاغل در پالایشگاه آبادان برای خطاب کردن به انگلیسیها از واژهء صاحب استفاده می کردند و این کلمه به ایرانیها هم سرایت کرده بود.
ض:
ط:
طارمه:ایوان مسقف.تمام منازل شرکتی بهمنشیر در مدخل درب ورودی از باغچه،طارمه ای داشتند که بر روی آن یک درب چوبی انگلیسی بسیار محکم و مقاوم نصب شده بود،هنوز هم این دربها در آبادان کاربرد دارند.
ظ:
ع:
عِبر:اخراج شدن،مورد پسند واقع نشدن.در زمانهای پیش از ملی شدن صنعت نفت،کارگران ایرانی روزمزد،هر روز صبح در مقابل مین گیت به صف می ایستادند تا یک سرکارگر که معمولا" هندی بود بیاید و کارگران مورد نیاز را انتخاب کند،در صورت عدم پذیرش هر کارگری از واژهء عبر استفاده میشد،مثلا" میگفتند امروز فلانی عبر شده،یعنی به کارگیری نشده.از معروفترین این سرکارگران که کارگرهای خوب و مناسب را با نگاه تیزبین انتخاب می کردند یک هندی سیک مذهب بوده که بواسطهء سبیلهای بلند و آویزانش،در آبادان به«سبیلو»معروف بوده است.
غ:
ف:
فُل:خطا،اشتباه.
فنتول:ریزه میزه و تند و تیز،صفتیست برای نوجوانان زبل آبادانی.
فنس:جالی،تور فلزی که معمولا" به دور حیاط منازل شرکتی کشیده میشد.
فنش:یک اصطلاح به معنای اخراج و بیکار شدن از کار است.در واقع آبادانی شدهء فینیش انگلیسهاست به معنای پایان.
فنگ:گلوله،تیله.
فوگر:نحس،نکبت.
فوگرات:بد یمن،نحس.
فول:پر،کامل.انگلیسی است ولی دیگر مال خودمان شده.
فیت: پشت کردن به دیگران و خم شدن به شکل رکوع.
فیتر:لوله کش.
فیتک:سوت،خبر دادن به دیگران با سوت.
فیتکی:زن بدکاره.
فیدوس:آژیر،زنگ شروع و پایان هر شیفت و همچنین بروز حوادث را در پالایشگاه آبادان با نواختن این آژیر به اطلاع میرساندند،غریو صدای آن در تمام شهر شنیده میشد.(اینهم یادش به خیر)
فیس:افاده.
فیسو:پُر افاده.
فیک:تنبل،بی عار.
ق:
قاش:قاچ،درز.
قراب:کشتی،لنج بزرگ.
قماره:دکه،آلونک.
قندر:پوتین.واژه ایست عربی.
قوطی:اصطلاحی بود برای آدمهای قد کوتاه.خیلی موءدبانه نیست.
قول:غول،بزرگ،درشت هیکل.
قیل:قیر،از فراورده های نفتیست به رنگ روی دشمنان آبادان.
ک:
کا:به معنای برادر،کاکا،کوکا.همان کاکوی شیرازی هاست.
کابل:سیم ضخیم و چند رشتهء برق.
کاپوت:درب موتور اتوموبیل،به کاندوم هم گفته میشود.
کاچ:چشملوچ،قلوچ.
کارم سرا:کاروانسرا.
کپ:فنجان.
کخ:چاخان،دروغگو.
کُرده:کرت بندی باغچه.چه صفایی داشت باغچهء منزل ما در تانکی دو(یادش بخیر)!!!
کرن:جرثقیل.
کفتر:کبوتر.
کُفه:سرفه.
کِل:بر وزن (سل)آوای شادی و سروریست که معمولا" زنان جنوبی در مراسم جشن و شادی سر می دهند.
کُل:کال،چاله و سوراخی که برای تیله بازی در زمین ایجاد می کردیم.
کُلک:کاموا،گلولهء نخی.
کُله:محل نگهداری پرندگان خانگی مثل مرغ و خروس.
کُم:شکم.
کنجیر:نیشگون.
کندر:نوعی سقز یا آدامس است که از صمغ طبیعی درختان معطر گرفته می شود و هنوز هم در بازارها موجود است.(یاد بی بی بخیر)
کنس:خسیس،ناخن خشک.
کواتر:منزل سازمانی،خانه های شرکتی.
کوت:ناحیه،منطقه(واژه ای عربی است).
کوک:سرحال،صمیمی هم معنا میشود.
کول:دوش،شانه.
کولیت:نوعی پودر شربت.
کِیل:پیمانه.
کیلی:چوب کوچک در بازی هوبیو.
گ:
گاراژ مرکزی:اصطلاحی بوده طنزگونه در میان فرهنگیان و دانش آموزان آن زمان که در مورد دبیرستان دکترفلاح بکار میرفت.دلیل این موضوع هم این بود که دانش آموزان خاطی و رام نشدنی را معمولا" به این آموزشگاه تبعید میکردند.
گدول:پدر سوخته و حقه باز،در حال حاضر هم زیاد استعمال میشود!!!!!
گران:همان گراند انگلیسی هاست به معنای زمین،اما در آبادان به ورزشگاه گفته میشود(گران شاپوری)با سپاس ویژه از جناب اقای اتمان زاده،بخاطر راهنمایی خوبشان.
گزایل:آبادانی شدهء گازوئیل است!!!
گلپ:افتاد،پرتاب شد.
گلر:دروازه بان در بازی فوتبال.
گلن:ظرف فلزی 4 لیتری.
گلوپ:لامپ ،چراغ برق.
گمپل:اصطلاحی است برای آدمهای قد کوتاه و تپل.
گیت:دروازه.
گیس:بوی خوش!!!همان گاز است.بویی است که از بویلرهای پالایشگاه منتشر میشود و به نوعی نشانهء حضور در آبادان است،یعنی تا زمانی که این بو به مشامت می رسد میتوانی در آبادان بودن را احساس کنی.جایی در مورد این واژه نوشته ام که مخفف گل یاس است(هنوز هم وقتی گذرم به آبادان می افتد،اولین جایی که بعد از سید عباس میروم،کنار پلیت روبروی او پی دی ست،میروم و ریه هایم را از بوی خالص گیس سرشار می کنم،وقتی حسابی در آبادان بودن را احساس کردم،به سراغ بقیه کارها میروم).
گیلاس:لیوان.
ل:
لارج:لارژ.دست و دلباز.
لاری:ماشین باری،کامیون.
لحیم:جوش.جوشکاری ظریف.
لفت دادن:معطل کردن.
لمبوته:لُنگ،قطیفه.
لوفر:مجرد،کسی که هنوز ازدواج نکرده باشد.
لیر:لجن.
لیک:جیغ.
لیکو:تک زنگ،نیمه وقت هر شیفت کاری را با این آژیر کوتاه اطلاع میدادند.
لین:خیابان،کوچه،ردیف.
م:
مُتو:نوعی ماهی کوچک که در آبهای کم عمق کنار ساحل زندگی می کند،شبیه ماهی ساردین است و در عربی به آن شوئچی می گویند.
مجلسی:اطاق پذیرایی.
مخ:مغز.
مفتکی:رایگان،مجانی،مفت.
مکینه:موتور،نیروی محرکه.از واژهء انگلیسی ماشین گرفته شده و بیشتر به پمپ آب اطلاق میگردد.
ملق:پشتک وارو.
ململو:پر مو،پشمالو.
ململی:مخملی،نرم و ظریف.
ملیل:ولرم،نه سرد و نه گرم.
مموش:ژیگول،سابقا" به بچه های بانمک و سبزهء آبادانی که سرآمد تیپ زدن بودند گفته میشد،بعد از جنگ و مهاجرت آبادانیها به شهرهای دیگر،در تمام ایران هم سرایت کرده است.
منگ:آدم گیج و بی حواس.
منگ:زنگ آهن،اکسیده شدن فلزات.
مو:من.
موندبالا:با کلاس،های کلاس.
می نا:نوعی روسری جنوبی است به رنگ مشکی با طرحهای گوناگون،مینار هم میگوییم.
میداف:پارو.اصطلاحی است در صیادی سنتی.
میکس:مخلوط،ترکیب.انگلیسی است.
مین گیت:دروازه اصلی پالایشگاه آبادان.اصلا" انگلیسی است.
ن:
ناطور:نگهبان،پاسبان.
نامبر وان:شماره یک،درجه یک.
و:
وارد:بخش،راهرو.بیشتر در بیمارستان شرکت نفت استفاده میشد.
واز:باز.
والف:والو،واژه ایست انگلیسی به معنای سوپاپ.در آبادان به معنای شیرفلکهء آب به کار میرود.
وایر:شیلنگ آب.
ور زدن:پر حرفی کردن،یاوه گویی.
وراج:پر حرف،پرچانه.
ولک:حرف ندا در زبان عربی.
ووره:زوزه کشیدن،نعره کشیدن.
ووِی:ادای صوتی است به معنای خیلی زیاد و نا محدود.
وُیسک:بایست.صبر کن.
ه:
ها:بله،آری.
هُپ:ایست.
هلیدون:تاب.تاب بازی.بازی کودکانه ای که با بستن دو سر یک رشته طناب به دو محل نزدیک به هم و نشستن بچه ها و بزرگترها!!!در قسمت وسط آن انجام میشود.
هندی:آدم گیج،فراموشکار و زودباور،خنگ.شاید کاربرد این واژه از زمان همزیستی آبادانیها با هندیها آغاز گردیده است.
هِنزاپ:دستها بالا!!!همان هندز آپ لاتین است.بچه های پر شور آبادانی بعد از دیدن فیلمهای وسترن در سینماهای آبادان که همزمان با سینماهای امریکا و انگلیس پخش میشد،به کوچه می آمدند و جیموست بازی!!!می کردند و هنزاپ قسمت اصلی این بازی بود.
هواف:میتونی؟حریف هستی؟آماده ای؟
هوبیو:نوعی بازی کودکانه،الک دولک.
هولاهپ:نوعی حلقه که به دور کمر می انداختند و با چرخش کمر این حلقه را هم می چرخاندند،نوعی وسیلهء رقص بندری بوده که جاشوها در هنگام شادی به کار میبردند و جنس آن از الیاف نخل ساخته میشد،جدیدا" انواع پلاستیکی در رنگهای مختلف آن به بازار آمده که کاربرد ورزشی و حرکات موزون هم دارد.
هوونگ:هاونگ،وسیلهء آشپزخانه برای کوبیدن ادویه جات.
ی:
یزله:نوعی پایکوبی عربی است که هم در عزا و هم در شادی کاربرد دارد،یک دست به شکل مشت کرده به هوا میرود و فرد به روی یک پا به پایکوبی می پردازد.لی لی،هوسه.