۱۳۹۴ آبان ۱, جمعه

 واژه OK و دمت گرم چگونه در دنیا رسم شد !
دریک انبار کالا در امریکا ، کارگر بی سوادی به کار مشغول بود.او وظیفه داشت تعداد کالای مورد نظر هر گونی را شمارش کرده و در صورت صحیح بودن میزان آن ، روی گونی بنویسد All Correct به معنای " صحیح است" ، چون این کارگر بی سواد بود و طرز نوشتن این کلمه را بلد نبود و فقط تا حدودی حروف را می شناخت ، با استفاده از صدای اول کلمه ها علامتی روی گونی ها می گذاشت.
به این صورت که به جای All ، از O و به جای کلمه Correct ، از حرف K استفاده
می کرد و به جای کلمه All Correct روی گونی ها می نوشت O.K
و جالب اینکه هر دو این حروف با حرف کلمه اصلی تفاوت داشت و وقتی کارفرمای کارگر مذکور پرسیده بود این حروف چیست وی در پاسخ گفته بود که به اختصار نوشته است All Correct که در آن انبار استفاده از کلمه O.K رسم شد و سپس به تدریج در دنیا همه گیر شد و امروزه مردم سراسر دنیا از آن به عنوان یک کلمه کلیدی در محاورات استفاده می کنند.

و اما دمت گرم
(( دمت گرم )) یعنی آفرین بر تو که کار بجایی انجام دادی و یا سخن زیبایی بیان کردی
دم یعنی همان نفس یا دهان و معنی گرم هم که کاملا مشخص پس نتیجه کلی : یعنی نفست گرم باد
نفس سرد کنایه از مردن و معنی خوبی نداره اما نفس گرم نشانه تندرستی
حالی کردن- فهماندن است.
حشل- به معنی خطر است گويند چرا پولت را در حشل می اندازی.

خ

خيت کردن(- شدن)
- کسی را در مباحثه و مجادله مغلوب نمودن و از ميدان درکردن است.
خيت و پيت کردن(- شدن)- به همان معنی خيت کردن است.
خيکی درآوردن- درکارها واماندن است گويند فلان کشتی گير خيکی درآورد


دبه درآوردن- در معامله و غيره بيش از آنچه قرار بوده تقاضا نمودن است.

ددر- به معنی کوچه است
ددری- شخص هرزه و بدعمل را گويند.
دده- کنيز سياه را گويند.
دک شدن- به معنی جيم شدن است يعنی آهسته از جايی بيرون رفتن.
دک کردن- کسی را به بهانه ای از مجلس بيرون نمودن است
دک و پوز- به معنی سر و صورت زشت است و تک و پوز هم می گويند.
دکل- آدم سست و بلند قد را گويند
دگنک- چماق کلفت است.
دله- آدم شکمخوار را گويند که از خوردن هيچ چيز مضايقه ندارد, و شخصی پست طينت و گدا طبيعت را نيز گويند.
دمغ- به معنی سرخورده و احمق و از خودراضی است.
دنگ و فنگ- به معنی سر و صدا و اوضاع و ترتيبات است

ديلاق- آدم بلندقد بی قابليت را گويند.
تهاجم فرهنگي: نان باگت/ نان فانتزي

تهديگي: 1. ضايع/ زشت 2. بچهي آخر

تهران دال: خيلي قديمي/ دِمُده شده/ از کلاس افتاده (- بابا اين رفيقت هم که پاکش تهران داله! نميشه باهاش رفت صفا سيتي)

تهسيگاري: بيارزش/ بدون قدر و منزلت

ته کاري بودن: خبرهي کاري بودن/ آخر و اِند کاري بودن

ته کفشتيم: در نهايت اخلاص هستيم/ خيلي پيش شما کوچيکيم/ در برابر شما اِند مرام و معرفتيم

تيبيس: (تمييز: تيبيس)/ عالي/ خوب (دگرگون شدهي تمييز= تميز: عالي)، (- خيلي تيبيسه، اگه باهاش جور ميشديم، خيلي خوب بود.

تيبَکس: خيلي بينقص/ عالي



تيتي: مأمور نيروي انتظامي/ کلان/ فلفل سبز

تيتيش: به کساني گفته ميشود که خيلي وسواس دارند و در هر کاري خيلي حساس هستند.

تير تَپر: چاخان/ دروغ/ خاليبندي

تيريتخور: (تيريدخور) گداگشنه/ آس و پاس (در زندان به زندانيهاي فقير ميگويند)

تيزي کِش: چاقوکش/ استفاده کننده از اشياء تيز مثل شيشه براي مجروح کردن ديگران



تي فدات: من فداي شما شوم/ من قربان شما شوم (-تي فدات، چرا معطلمان کردي؟)
تيميز: (تميز) عالي/ خوب

تيوتِر: به کسي ميگويند که صدايش جيغ جيغي است و مغز آدم را سوراخ ميکند

راستا حسينی- حرف ساده و صادق و بی ريا را گويند.
رضا قورتکی- الله بختکی است که به معنی اتفاقی باشد.
ريغماستی- به معنی کوچک و خرد و ضعيف و عليل است مانند بعضی بچه های گربه پس از تولد.
ريغو- تقريبا به همان معنی ريغماستی است

ز
زپرتی- به معنی بی قدذتی و بی زوری است.
زرت- به معنی رمق و تونايی است گويند زرت فلانی قمصور شد يعنی به کلی مغلوب و منکور گرديد.
زرمدی- از ادوات استهزاء و تمسخر است گويند زرمدی قرمه سبزی

زغنبود- به معنی کوفت و آکله است و درمورد دشنام استعمال شود.
زلم زيمبو- به معنی شل و ول و خرت و پرت است
زه زدن- از زير بار دررفتن و شانه خالی کردن و از عهده کاری برنيامدن است.
زهم (بوی-)- بويی است مانند بوی تخمه و ماهی گنديده
حالی کردن- فهماندن است.
حشل- به معنی خطر است گويند چرا پولت را در حشل می اندازی.

خ

خيت کردن(- شدن)
- کسی را در مباحثه و مجادله مغلوب نمودن و از ميدان درکردن است.
خيت و پيت کردن(- شدن)- به همان معنی خيت کردن است.
خيکی درآوردن- درکارها واماندن است گويند فلان کشتی گير خيکی درآورد


دبه درآوردن- در معامله و غيره بيش از آنچه قرار بوده تقاضا نمودن است.

ددر- به معنی کوچه است
ددری- شخص هرزه و بدعمل را گويند.
دده- کنيز سياه را گويند.
دک شدن- به معنی جيم شدن است يعنی آهسته از جايی بيرون رفتن.
دک کردن- کسی را به بهانه ای از مجلس بيرون نمودن است
دک و پوز- به معنی سر و صورت زشت است و تک و پوز هم می گويند.
دکل- آدم سست و بلند قد را گويند
دگنک- چماق کلفت است.
دله- آدم شکمخوار را گويند که از خوردن هيچ چيز مضايقه ندارد, و شخصی پست طينت و گدا طبيعت را نيز گويند.
دمغ- به معنی سرخورده و احمق و از خودراضی است.
دنگ و فنگ- به معنی سر و صدا و اوضاع و ترتيبات است

ديلاق- آدم بلندقد بی قابليت را گويند.
تهاجم فرهنگي: نان باگت/ نان فانتزي

تهديگي: 1. ضايع/ زشت 2. بچهي آخر

تهران دال: خيلي قديمي/ دِمُده شده/ از کلاس افتاده (- بابا اين رفيقت هم که پاکش تهران داله! نميشه باهاش رفت صفا سيتي)

تهسيگاري: بيارزش/ بدون قدر و منزلت

ته کاري بودن: خبرهي کاري بودن/ آخر و اِند کاري بودن

ته کفشتيم: در نهايت اخلاص هستيم/ خيلي پيش شما کوچيکيم/ در برابر شما اِند مرام و معرفتيم

تيبيس: (تمييز: تيبيس)/ عالي/ خوب (دگرگون شدهي تمييز= تميز: عالي)، (- خيلي تيبيسه، اگه باهاش جور ميشديم، خيلي خوب بود.

تيبَکس: خيلي بينقص/ عالي



تيتي: مأمور نيروي انتظامي/ کلان/ فلفل سبز

تيتيش: به کساني گفته ميشود که خيلي وسواس دارند و در هر کاري خيلي حساس هستند.

تير تَپر: چاخان/ دروغ/ خاليبندي

تيريتخور: (تيريدخور) گداگشنه/ آس و پاس (در زندان به زندانيهاي فقير ميگويند)

تيزي کِش: چاقوکش/ استفاده کننده از اشياء تيز مثل شيشه براي مجروح کردن ديگران



تي فدات: من فداي شما شوم/ من قربان شما شوم (-تي فدات، چرا معطلمان کردي؟)
تيميز: (تميز) عالي/ خوب

تيوتِر: به کسي ميگويند که صدايش جيغ جيغي است و مغز آدم را سوراخ ميکند

راستا حسينی- حرف ساده و صادق و بی ريا را گويند.
رضا قورتکی- الله بختکی است که به معنی اتفاقی باشد.
ريغماستی- به معنی کوچک و خرد و ضعيف و عليل است مانند بعضی بچه های گربه پس از تولد.
ريغو- تقريبا به همان معنی ريغماستی است

ز
زپرتی- به معنی بی قدذتی و بی زوری است.
زرت- به معنی رمق و تونايی است گويند زرت فلانی قمصور شد يعنی به کلی مغلوب و منکور گرديد.
زرمدی- از ادوات استهزاء و تمسخر است گويند زرمدی قرمه سبزی

زغنبود- به معنی کوفت و آکله است و درمورد دشنام استعمال شود.
زلم زيمبو- به معنی شل و ول و خرت و پرت است
زه زدن- از زير بار دررفتن و شانه خالی کردن و از عهده کاری برنيامدن است.
زهم (بوی-)- بويی است مانند بوی تخمه و ماهی گنديده
باباغوری- کسی که چشمش از کاسه بيرون آمده باشدبامب- توسری, ضربتی که با کف دست بر روی سر کسی زنند.بامبول- حقه.بريده- شخصی را گويند که مصائب بسيار به سرش آمده و کار نيک و بد بسيار کرده استبور- کسی را گويند که بخواهد خوش مزگی کند ولی کامياب نشود يا تصور می کند کار غريبی کرده ولی هيچ کس اعتنا نکندبی پا- به معنی مزخرف و بی معنی است.
پتی- برهنه.
پزوا- آدم بی نوا و چرکين لباس را گويند
پک و پز- وجنات زشت را گويند.
پکر- به معنی لخت است که به انسان و حيوان هردو گفته آيد و به معنی بی عار و حقه و بی کارو لش باشد.
پينکی- به معنی چرت است که بهعربی سنه گويند و اغلب نشسته و يا ايستاده دست دهد.
پينکی زدن- چرت زدن است.
پوزه- چانه را گويند
پپه- احمق و بيهوش را گويند
پيسی- آزار و اذيت را گويند و پيسی درآوردن يا پيسی سر کسی درآوردن مصدر آن است
پيل پيلی رفتن- راه رفتن در حال خواب ومستی را گويند
پيله- به معنی آزار و تعرض مخلوط با لجوجت باشد چنان که گويند فلانی بنای پيله را گذاشت يا پيله اش گرفت به فلانی
تپق- گرفتگی زبان است گويند زبان فلانی تپق زده به جای طفل طلف گفت.
تخس- آدم شرور و شيطان را گويند.
تخمه- حالت معده است که موجب ***که و آروق می شود
تريدن- غلتيدن است
تشر- اوقات تلخی و غضب را گويند(تشرزدن)
تک- به معنی شدت است گويند تک سرما يا گرما شکست
تک و توک- عده کمی از اشياء يا اشخاص را گويند که از هم جدا و سوا افتاده باشند
تلان- يعنی با ناز و با افاده چنان که گويند فلانی پس از غلبه بر حريف تلان از ميدان برگشت.
تلکه تسمه- به معنی خرده ريز است گويند با اين تلکه تسمه ها نمی توان يک عمارت ساخت
تنگ و تا- آبرومندی و حفظ ظاهر است گويند فلان پهلوان با آنکه ترسيده بود خود را ازتنگ وتا نينداخت
توش- قدرت و قابليت و نفوذ است گويند فلانی توش بر می دارد فلان کار را بکند يعنی از
دستش ساخته است
توپ زدن- به معنی تشرزدن است.
توپيدن- توپ زدن است.
تيرکردن- تحريک کردن است.

جانخانی- کيسه بسيار بزرگی است از پارچه خشن(گونی)که قريب يکبار الاغ ظرفيت دارد.
جَخت (جهد)- عطسه دوم را گويند درمقابل ((صبر)) که عطسه اول باشد می گويند صبر آمده
بود ولی بعد جخد شد.

جربزه- قابليت و شايستگی اشخاص را گويند.
جرت و قوز- اشخاص سبک و بی ادب را گويند که به سر و وضع و لباس خود مغرور باشند.
جعلنقی (جولقی)- آدم بی سر و پا و بدسيما و بی اندام را گويند.
جغله- در مقام تحقير آدم کوچک و ضعيف را گويند.
جغور و بغور- چيز و نوشته و تصوير درهم و برهم را گويند!
جفنگ- به معنی مزخرف است و بی معنی.
جَلد- به معنی چست و چابک و تند است.
جل و پلاس- فرش و اثاث البيت کهنه و خراب را گويند.
جلت- آدم بی عار و رند و قلندر را گويند
جلنبر- آدم بی سر و پا و بدلباس را گويند و به معنی خود لباس کهنه و زشت هم هست.
جلز و ولز- صدای کباب شدن و سوختن چيزی را گويند مانند صدای دنبه که کباب شود و به
معنی اصرار و الحاح و التماس هم آمده است
جمبوری يا جمبولی- آدم فضول و زبان باز را گويند که درهمه کار مداخله می کند
جنگولک يا جنگورک- توطئه و کارهايي را گويند که اساسش بر نادرستی است گويند اين چه جنگولک بازی است راه انداخته ای!
جنم- به معنی قابليت و شخصيت است گويند فلانی جنم آن را ندارد که يک کشيده به فراش
حکومتی بزند.
جير و وير- صدای پرندگان است و همهمه اشخاص نازک صدا را نيز گويند
جيم شدن- به معنی دک شدن يعنی آهسته از مجلس بيرون رفتن است
تو آفسايد: از مرحله پرت/ از محدوده خارج

توالت فرنگي: ماشين ماتيز

توپ: عالي/ خيلي خوب/ با حال

توپ جمکن: فرد حاشيهاي/ آدمي که در جمع به صورت فرع و حاشيه است

توپ فوتبال: سرگردان/ کسي که دائم به اين و آن حواله ميشود

تو پيچ خوبم: طرف را خوب ميپيچانم

تو خاکي زدن: 1. از مسير اصلي خارج شدن 2. در جمع حرف بيربط زدن

تو خطه: اهلش هست/ تو راه است/ رفتارش مثل رفتار ماست.

تو رو سننه؟: به تو چه مربوط است؟/ اين مسائل به شما مربوط نيست



تو زرد: 1. فاسد/ به دردنخور 2. خبرچين



تو فاز ديگهس: (از حوزه برقکاران) از مسئله پرت است/ متوجه موضوع نيست. (- بااب اون تو يک فاز ديگهس. ما ميگيم "ف" اون ميگه "پرويز"!

تو کتش نميره: حاليش نيست/ متوجه نيست/ قبول نميکند. (- هرچي ميگم که بدون کار نميشه زن گرفت، تو کتش نميره)

توکفي: بدحال هستي/ حالت خوش نيست


تو مود بودن: در شرايط خاص بودن/ در شرايط ويژهي کار بودن (- امروز تو مودش نيستم)

تون چويي: (مقلوب شدهي چون تويي)

تو کف ماندن: حيرت زده شدن

تونل جهنمي: دفتر معاون مدرسه/ کميتهي انضباطي دانشگاه/ اتاق بازرسي و بازجويي زندان

تو همين مايهها: در همين موارد/ در همين زمينهها

تو 18قدم: کسي که خيلي جلو رفته است/ کسي که پا را از گليم خودش فراتر نهاده است.

 
تابلْ: تابلو/ نامي/ مشهور/ پوستر

تابلو: 1. انگشتنما/ مشهور/ اسمي 2. شخص يا چيزي که با ساير اشخاص و چيزها بسيار متفاوت باشد.

تاپاله: هالو/ احمق و نادان

تاول: آويزان/ کليد/ گير

تپه: 1. پهن گاو 2. آدم بيارزش و چاق/ آدم کودن و احمق/ نفهم (- خيلي تپهاي! آخه آدم حسابي، تپه بودن هم حدي داره)


تاتار شاخدار: فرد حريصي که موقعيت خود را در زندان به زور به دست ميآورد (اصطلاح زندان)



ترافيک عضله: کسي که بدنسازي کار کند/ بدنساز

ترسيدم، مامانم اينا: براي مسخره کردن کسيکه در شرايطي ترسيده باشد، گفته ميشود

ترشيده: (ترشيده خاتون) دختر مسن

ترک خوردن: مشکل داشتن/ شرايط براي شکست فرد آماده بودن

ترمز بريده: 1. کسي که آروم و قرار ندارد/ کسي که براي کاري خيلي عجله دارد

تريپ: 1. تغييريافتهي ترکيب دو واژهي تيپ و رپ/ کسي که بر اساس تيپ رپ لباس ميپوشد و قيافه ميگيرد/ قيافه رپي/ تيپ رپ 2. قيافه/ تيپ

تريلي: سه شلوار لي (تري+لي). (با توجه به ماشين تريلي ساخته شده است)

تسبيح دستتم: خيلي کوچيکتم/ خيلي مخلصم

تش خيس: قايق

تف تفي کردن: (با تف چسباندن) سرسري کار کردن/ سهلانگاري در کار

تُفلون: 1. (با توجه به ظروف تِفلون ساخته شده است) تفمالي شده/ با آب دهان خيس شده 2. آدم نچسب/ آدمي که هرکاري ميکند انسان نميتواند با او دوست شود

تلپ شدن: به زور خود را جايي جا دادن/ به زور مهمان شدن

تلفن کارتي: آدمي که زود متوجه قضيه ميشود/ آدم زرنگ (مثل بعضي از مديران سايت!)

تلويزيون محجبه: راديو
آبجي پسر: اِوا خواهر/ پسري که اداي دخترا را درميآورد
آبجي خانم: 1. دختري که آش و لاش شده باشد/ ضايع 2. دختر غير مؤمني که اداي آدمهاي مؤمن را درميآورد.
آبجيش پارتي شه: خواهرش با زيبايي خودش، پارتياش شده است/ به خاطر خواهرش او را تحويل ميگيرند/ خواهرش فلان کاره است.
آب چرخکن: دوش حمام

آب عوض کردن: دستشويي رفتن
آپ تو ديت: به روز/ روزآمد/ مد روز
آپارتمان تک مبله: ماشين قراضه/ ماشين از رده خارج
آپاچي: شلوغ/ شرور
آچار فرانسه: همه کاره
آچمز: نداشتن موقعيت مناسب و مشخص/ پا در هوا
آدامس: آويزان/ چسب
آدم اِوا: آدم سوسول/ بچه ننه
آدم چرخ قطار رو پنچرگيري کنه ولي ضايع نشه: نهايت ضايع شدن/ آخر خرابي
آدم کلنگي: آدم پير و فرسوده/ مسن/ کهنسال
آدم ماشيني: بياراده/ آلت دست/ مأمور و معذور
آدم مصنوعي: بياحساس/ بيعاطفه/ آدم مقوايي
آدمو سگ بگيره، جو نگيره: کسي که توي جمع زود احساساتي ميشه
آرامپز: آدمي که دير عصباني ميشه/ صبور/ با حوصله
آرايشگاه متحرک: کيف خانمها
آشغولانس: ماشين آشغالکشي بر وزن آمبولانس
آفتابه ننهشو گرو گذاشته: به همه بدهکاره/ دائم المقروض
آفت خوردن: بدآوردن/ دچار گيرهاي نيروي انتظامي شدن (امروز بچهها آفت خوردن، خدا رحم کنه)
آف شدم: باطريام تمام شده/ زورم تمام شد
آقا يونس: تحريف شده اقيانوس (براي ابراز تشخص گفته ميشود)
آکبند: دختر باکره/ دست نخورده
آکِي: مخالف ok (اوکي)، موقعيت يا وضعيت خيط يا ناجور است، حواستان جمع باشد(اصطلاح زندان)
آلمان: نازي آباد تهران
آلاسکا: رفتگر (چون مثل رنگ آلاسکا، لباسش نارجي است)
آن باش: گوش به زنگ باش/ گوشي دستت باشد/ حواست باشد
آنتن: جاسوس/ خبرچين/ آدم فروش
آنتي حال زدن: ضد حال زدن/ حال کسي را در شرايط خاصي گرفتن
آنجلو: برو جلو/ اقدام کن
آهن: (آه + اَن) باد معده
آهن ربا: 1. رزمندهاي که زياد ترکش تو بدنش هست 2. زيبا/ جذاب (لامصب دختر که نيست، آهنرباست)
آيفون: جاسوس/ آدم فروش (طرف آيفونه، مواظب باش)
آهويي کردن: ناز کردن (اگه منو دوس داري، آهويي نکن)
آي کيو: باهوش/ زرنگ

اُتريش: مخفف اتو ريش/ ماشين ريشتراشي

اتوبوس خط 11: پياده/ پاهاي آدم

اتور بابا: بشين بابا/ ول کن بابا/ برو بابا

اتو کشيده: آدم شق و رق/ ترخ

اتو زده: شق و رق/ آدم مرتب و منظم/ اتو کشيده


اجق و وجق: درهم و برهم/ رنگارنگ و زننده

اجل معلق: کسي که در همه جا حضور دارد

اِجمالتيم: مختصر شما هستيم/ کوچک شدهي شما هستيم

احمد فالوده: پسر سفيد پوست و کمي چاق

احمق الدوله: ابله کلاس بالا/ کودن اشرافزاده/ احمق پولدار

اِخرابتيم: خرابتيم/ خيلي کوچکتم/ زمين خوردهتيم

اُرجينال: اصل/ منحصر به فرد/ نسخه اصلي

اردک الزمان: تازه به دوران رسيده/ کساني که به زمان حال خودشان مينازند و ديروز خودشان را فراموش کردهاند.

اره برقي: آدم فرز و زرنگ

اِرور: (خطا=اشتباه) گيج/ منگ/ گول

اره کش: آدم حشيشي

از تو قابلمه حرف زدن: تو دماغي حرف زدن/ گنگ حرف زدن (رفيقت از تو قابلمه حرف ميزد ما که نفهميديم)

ازش ميره: بسيار ضعيف است/ توانايي نگهداري ادارش را نداره (با او همکار نشي، از اون آدمهاييه که ازش ميره، کارش ميافته رو دوشت)

از غلاف برآمدن: بيحجاب شدن/ عريان شدن/ برهنگي

از نماز جمعه آوردن زندان!: الکي اظهار بيگناهي ميکند/ در مورد جرمش دروغ ميگويد



اسب: گيج/ خنگ
اسپري: تو ذق زدن (اين لباس رو تنک نکن، خيلي اسپري هست)
اسپيد: سپيد/ هروئين
اِسپيکرِ تيم: سخنگوي تيم/ سخنگوي گروه
استاد: 1. کند ذهن/ تنبل/ بيعرضه(فلاني رو ميگي؟ او که استاده بابا!) 2. باهوش/ زرنگ/ تيز(فلاني تو رياضي استاده
استادکردن: خبره ساختن/آماده کردن فرد براي انجام کاري که ظاهراً درست نيست
اوستا کريم: خدا(هرچي استا کريم بگه. ما خر کهايم؟)
استارت بزن: شروع کن(نزديک امتحانهاست، نميخواي استارت بزني؟)
اِستوک: (دست دوم)زن بيوه/ زن مطلقه
اُسخف: نادان/اسکول/احمق

اُس کردن: کسي را بلاتکليف گذاشتن و به بهانهاي از دستش رها شدن/ کسي را سرکار گذاشتن و به بهانهاي از شرش خلاص شدن
اُسکروج: خسيس
اسکلت برقي: آدم بسيار لاغر
اسکِن: مخفف اسکناس/پول
اُسکوربيت: لاغر و مردني/ اسکلت برقي
اُسکول: احمق/ ساده/ عوضي/ غير عادي و نامتعارف/ عقبمانده و نفهم
اُسکولباز: کسي که ديگران رو احمق ميپندارد و دست مياندازد تا موجبات خنده بقيه را فراهم کند
اُسکولي نبات: بسيار بيکلاس/ سليقوني/ جواد
اسکيت روي مُخ: بازي با اعصاب آدم/ اعصاب ديگران رو خرد کردن (انگار روي مخم اسکيت ميکرد، اعصابم بهم ريخت)
اسکي موزي: تحريف شدهي اسکيوزمي/ ببخشيد
اسلحه سرد: سيگار/ قليان/ حشيش/ هروئين (بعضي از آدمها رو بايد با اسلحه سرد نابود کرد)
اسمال چُقُک: پسر يا مردي که جثه کوچکي داشته باشد (چُقُک در لهجه مشهدي به معناي گنجشک است)
اسمال کفن: 1. آدم آس و پاس/ بيچيز/ فقير
اِسمي: 1. درست/ باحال/ خوب 2. مشهور
اِسهال قلم: جزوه دانشجويي/ هرچيزي که خيلي زياد نوشته شود و فاقد ارزش باشد
اسيدي: 1. شديد/ فراوان/ زياد (خيلي با حاله،اسيدي رفيق ميشه) 2. خطرناک

نخ سوزن : ادم لاغر

گاز پیک نیکی : ادم چاق


یارو خیلی او (ev) داره: منظور اواخواهره

یارو صفحه کلاچ تموم کرده : دیسک کمر داره

لباسای مرگ من نکش منو : لباسای تابلو که به سن و سال یارو نمی خوره

پروفسور بالتازار : از چیزی سردر نمیاره

اوشکول : یه درجه از اوسکول بهتره

زرتی بابا : گند زدی رفت

اشتپ: اشتباه (بازم اشتپ شد، اومديم سرمه بکشيم، کور کرديم)
اشک چشاتيم: خيلي مخلصيم
اصغر کوپک: دوست پسر/ اصطلاحي رايج بين دخترهايي که دوست پسر دارند. (از اصغر کوپک چه خبر؟ "يعني از دوست پسرت چه خبر؟")
اصلِ جنس: خود خودش/ اصيل
اوافاطي: دختر از مد عقب که اداي دخترهاي باکلاس رو در ميآورد.
افتاد؟ : متوجه شدي؟ (2رياليات افتاد؟)
افتخار ملي: 1. پيکان 2. سمند
افتض: (مخفف افتضاح)بد/ خراب

افقي شدن: 1. مردن 2. چاق شدن
اِفه: مخفف افاده/ پز دادن/ قيافه گرفتن
اِفيل: ايفل/ برج ايفل/ قدبلند
اَکتيو: فعال
اگه تو ختمي، ما هفتيم، چهليم، ساليم: ما از شما بالاتر هستيم/ از تو زرنگتر هستيم
اَلبت: البته
الَّتوک: هميشه مريض/ آسيبپذير از نظر جسمي
اَلپَر: زرنگ/ باهوش
الْدورُم بَلدورُم کردن: ادعا کردن
الک دولک: دختر زيبا
اللهم بير بير: به نوبت/ يکي يکي
ام. جِي.پي (m.j.p): مرد جوان پولدار/ مرد مورد علاقه دختران
امور خالي: امور مالي
اِم.پي. تري آرنولد: خيلي لاغر/ باريک اندام و مردني

اَنا مايهدار: من پولدار هستم

انبُر(انبُر): 1. ماشين تخليه چاه 2. سيفون دستشويي
اَنبر کردن: سرکار گذاشتن/ اذيت کردن
اِن تا: بينهايت/ بيشمار
اَن ترکيب: قيافه زشت/ بدترکيب

اِند: آخر/ نهايت
اِن دفعه: دفعات بيشمار
انگشت ششم: بيارزش/ زايد/ اضافه
انگليس: موذي/ آب زير کاه
انيشتن: 1. مخ/باهوش/ زرنگ 2. نادان و احمق(انيشتن سر کلاس نشسته، رعايت کنيد لطفا)
اوپراي گاو: صداي کسي که ناهنجار باشد.
اوپس: شيک/ مدرن/ مدل بالا (بابام ماشين اوپس خريده، خيلي مامانه)
اوت: از قضيه پرت/ خارج از مسئله
اوچيکتيم: تغييريافتهي "کوچکتيم"/ نهايت تحقير خود در برابر دوست
اوراقت ميکنم: بساطتت رو ميريزم به هم/ نابودت ميکنم
اوراقتيم: خيلي خرابتيم/ خيلي مخلصيم
اُوِرت: بيش از حد/ زياد
اوشين: زن يا دختر بدبخت
اوضاع خيطه: اوضاع مساعد نيست
ايتس خيالي نيست: هيچ خيالي نيست/ هيچ مشکلي نيست
ايدز مزمن: 1. حرف بيموردي که باعث تخريب ديگران شود 2. آدمي که يواش يواش انسان را دچار خودش ميکند

ايرانوِل: کسي که بيهدف در خيابانها ميگردد/ ايران ول/ ولگرد
ايستگاه: کسي را سر کار گذاشتن (فلاني را ايستگاه کردم)
ايکي ثانيه: سريع/ فوراً
اينترنت: 1. فضول/ کنجکاو 2. دانا/ همهچيز بلد
اين چون آن، آن چون اين: دوقلوهاي بهم شبيه (تقليد از اسامي چيني يا ژاپني)

اينکاره: مهارت
اي ول به وَلت، وُوُلي به وَلت: خيلي با حالي



بشکه: 1. آدم چاق 2. آشغالداني(اصطلاح زندان)
بغدادم خرابه: پول ندارم
بتيل: تغيير يافته بليت

بکُش و خوشگلم کن: اصطلاح زنها در آرايشگاه، براي زيبا شدن، هربلايي ميخواي سرم بياور
بلبل درخت نارگيل: ميمون



بنز: به هرچيزي که تريپ بالا داشته باشد/ دختر کلاس بالا
بنز افغاني: فرغون بنايي
بنزين تمام کرده: انرژي نداره/ توان نداره

بوجورتا: (بوجور ترک+تا فارسي) مثل اِن تا/ خيلي زياد
بوق: آدم از مرحله پرت/ اسکول
بوقلمون: دو رو/ رنگارنگ

بهداري: آدم وسواس و تميز
بهشت پنهان: رديف آخر کلاس که از ديد معلم يا استاد پنهان است
به صفرش ده بر يک: معني خاصي ندارد ولي وقتي کسي ميگويد: نمره ده گرفتم. ميگويند: ولش کن بابا، به صفرش ده بر يک
به عکس کارتت نميخوره: ادعاي بيجا داري/ بهت نميياد
بيا تو خط: مثل ما باش
بي اتيکت: بيشخصيت/ کسي که هويت اجتماعي خاصي ندارد
بي بي سي: خبرکش/ جاسوس/ آنتن

بيسکويت: خوب/عالي/ با حال

بي عينک تار ميبيني يا سهتار يا گيتار؟: براي سر به سرگذاشتن آدم عينکي
بيفي: مخفف بويْ فرند/ دوستپسر (ديروز با بيفي مون رفتيم سينما)
بيق: خنگ/گيج
بيکار الدوله: بيکار عوضي/ آدم بيکار با افاده
بيکلاچ: کسي که زود عصباني ميشود
بيلبورد: نهايت تابلو شدن
بيلمز: نفهم/ نادان (بيملس هم گفته ميشود)
بيوجود: بيبخار/ ترسو
بي وز وز!: حرف نزن/ ساکت شو!


پاپيون کردن: ترسيدن/ هراسناک شدن
پا چراغي: باج قمار/ شيتلي/ دستخوش قمار
پاچه خور: چاپلوس/ شيرين عسل ( - انو ولش کن، پچهخور استاده، ميبيني که چطور دورش ميچرخه. – از اون پاچهخوراست، خودشيريني خاص خودشو داره)
پا دادن: راضي شدن/ شرايط را پذيرفتن ( عقبنشيني نکن، اگه اصرار کني، پا ميده)
پارازيت دادن: 1. چراغ دادن/ تمايل نشان دادن براي ارتباط 2. اختلال/ مزاحمت
پاراشوت: خيلي منگ و خنگ/ ديوانه
پارسخودرو: سگي که راهميرود و پارس ميکند
پارسيکولا: سياه پوست/ کسي که سبزه متمايل به سياه است
پاستوريزه: وسواسي/ کسي که در خورد و خوراک خود وسواس است
پاش بيفته: اگر شرايط مناسب باشد/ اگر موقعيت پيش بياد
پاشو تاشو: صندلي سينما

پاکوتا: کوتاه قد(شخصيتي کارتوني)/ کسي که پاهاي کوتاهي دارد.
پا ميشم، ولي بختم خوابيده: شريک ميشوم، ولي پولي ندارم (اصطلاح زندان)


پايَم: با شما همراه و همعقيده هستم
پايه: اهلش هست/ تا آخر همراهي کردن/ شرايط را پذيرفتن
پَ. پَ: خنگ/ بيکلاس/ نفهم
پَپول: بيدست و پا/ خنگ (اگه پپول نبودي که کلاه سرت نميرفت)
پَت: پتو/ لحاف
پترس: فداکار/ پسر با گذشت
پتو دول: پتو دولتي
پت و مت: به دو نفر همجنس که بيشتر اوقات با هم باشند
پَخي خورده: کسي که نقص عضو داشته باشد (اصطلاح بخش ساختمان)

پرچم انفرادي: کراوات دستمال گردن
پرژکتور: کچل/ تاس
پَر شو، واکن: کاري کن که برود/ طوري رفتار کن که دور شود
پروفسور: 1. کنايه از آدم نادان و نفهم 2. دانشمند/ فهميده
پروفسور بالتازار: نادان مدعي دانش
پژو حسرتي: ماشين پيکان آردي/ پژو کارمندي

س
سر و مر
- به معنی چاق و فربه است گويند سر و مر و گنده.
سرتق- به معنی لجوج و مصر است.
سقلمه- ضربی است که با مشت بسته زنند درحالتی که سرانگشت شست از ميان دو انگشتسبابه و وسطی بيرون آمده باشد.
سُک – چوب تيز را گويند و مخصوصا چوبی که چهار پايان را بدان رانند.
سلانه- به معنی خرامان و تلان است عموما گويند که سلانه سلانه به تکرار کلمه.
سلف دان- ظرفی را گويند که درآن آب دهن اندازند.
سمبل کردن- سر به هم آوردن کاری را گويند که درآن دقت و مواظبتی نشده باشد
سوت کردن- چيزی را از پايين روی بام انداختن است.
سوگور و ملنگ- حالت سگها را گويند که درحال تحريک به جنبش آيند و اشاره به حالتی است که به انسان دست دهد درصورتی که چيز مطلوب را به چشم ببيند ولی دستش از آن کوتاه باشد.
سولدونی- به معنی هولدونی است که جای کثيف و تاريک باشد.

ش
شپلاقی کردن- به معنی کتک زدن, سخت است.
شتل يا شتيلی- پولی است که در قمارخانه شخصی که برده به عنوان انعام می دهد.
شر و ور- حرفهای مزخرف و بی سر و پا راگويند.
شق و رق- چيز سخت را گويند مانند بعضی کاغذهای آهاردار.

شلتاق- به معنی تعدی و چپاول است
شلخته- زن هرزه رو و بی سامان را گويند.
شلم شوربا- به معنی شل و ول است.
شلنگ- قدم بلند را گويند
شلنگ و تخته- به معنی جست و خيز است.
شيشکی- صدايی است که درمقام تمسخر و تحقير از دهن درآورند مصدرش شيشکی بستن است.
شيله و پيله- ريا و نادرستی را گويند


شارلاتان:ادم عوضي.
قالتاق:ادم ناجور
نادخل:درست نيست
فچل:نفهم-ناجور
گاگول:احمق-ساده
انقورت:به نوعي گير دادن
چنيم:باحال-خوب
سر تق:شر


جا خالي دادن: فضا را براي ديگران بازکردن/ از ميدان به در شدن
جارچي: کسي که از سوي مدير زندان مأمور صدازدن و يا خبرکردن زندانيان، براي امور مختلف است(اصطلاح زندان)
جارو برقي: 1. ماشين ماتيز(به دليل شکل آن)/ توالت فرنگي/ دوو منگول. (-حيف 7ميليون پولي که بدي و جارو برقي بخري) 2. آدم خوش اشتها و پرخور

جاسوس دو جانبه: 1. مبصر کلاس/ نمايندهي کلاس (که هم طرف بچهها را دارد هم نمايندهي دفتر مدرسه است.)/ مدير باشگاه مهندسان!! 2. دو دوزه باز/ رياکار

جاسويچي: آدم کوتاه قد/ خپل

جام کردن: ترسيدن/ سرجا از ترس خشک شدن (- باز جام کردي بچه ننه؟!)
جدولي: آدمي که فقط داراي معلومات عمومي بالاست/ غيرمتخصص/ کشکول

جسد: 1. آدم بياحساس/ آدم بيعاطفه 2. ضعيف و زپرتي
جَسوف: جو گرفتگي شديد (بر وزن خسوف)



عرقه- آدم قلندر و رند و پاچه ورماليده را گويند .

علم شنگه- به معنی شلوغی و همهمه و داد و بيداد است.

غ

غال- کسی را به وعده خلاف درابتلا انداختن است
غراب(قرط و-)-آدم از خودراضی و مغرور را گويند که خود را بخواهد توانا و پهلوان قلم
بدهد.
غنج- طپش قلب را گويند که از فرط ميل به چيزی حاصل گردد گويند دلم برای يک قاچ خربزه گرگاب اصفهان غنج می زند
غيه- فرياد و هلهله را گويند



جفت ششآوردن: خيلي شانس آوردن/ خوششانس بودن (از حوزه قماربازي)

جفنگ: نامربوط/ بيارزش
جقله: کوچک/ ريز/ غير قابل اعتنا
جقهدار: آدم لات و پولدار/ لات داراي مسلک و مايهدار (اصطلاح زندان)
جَک جواد: پسر بيکلاس/ اِند جواد بودن
جُکبَک: چاپلوس/ دورو/ سخنچين (- جکبکه داره مياد، نزديکش شديم شيشکي بارش کن.)
جگر طلا: آدم باارزش/ آدم دوست داشتني
جلبک: 1. احمق/ نادان 2. خودشيرين 3. خبرچين
جمال بينقطه: حمّال/ فردي که بيشتر از جسمش استفاده ميکند تا از فکرش
جمالت پيف پاف: خفه شو/ حرف نزن/ برو گمشو/ حاضر نيستم قيافهات را ببينم
جمشيد: جواد/ بهادر

جوات: جواد(تخفيف يافتهي جواد) ر.ک جواد

جوات مبيل: اتومبيل آردي، مخصوصاً آردي سبزرنگي (يشمي)
جوادبازار: دهاتي بازار/ محلي که تيپ جوادي زياد باشد/ مکاني که در آن جوادهاي زيادي رفت و آمد ميکنند/ مکاني که در آن افراد طبقات پايين جامعه رفت و آمد دارند/ مکاني که در آن لباس از مد افتاده زيادي يافت ميشود. (اينکه سرکوچهي شماست، پاساژ نيست، جوادبازاره!)
جواد تايتانيک: آخر جوادي/ اند بيکلاسي/ جواد ارجينال/ جفات
جواد تو تَرک: نوعي جواد که در عين دهاتي بودن، خيلي سعي ميکند شبيه شهرنشينان باشد و با ظاهرسازي سعي در اين عمل دارد.
جواد مخفي: 1. مردي روستايي و از طبقات پايين که داراي ظاهري شهري است و تا لب به سخن باز نکرده است، مشخص نميشود که روستايي است. (- همکلاسيمان جواد مخفيه) 2. خودروي پيکان آردي، چرا که در ظاهر پژو، در باطن پيکان است. (- جواد مخفياي جديد بهتره، فرمان هيدروليکه، کولر داره)
3. قاطر/ پژو کارمندي


جوج: دختر/ دوست دختر
جوْ گرفتن: دچار احساسات شدن
جوجو: 1. بچهاي که خيلي ادعا دارد/ آدم کوچک پر ادعا 2. شپش 3. عزيز، دوستداشتني کوچولو (4. يکي از کاربران معروف باشگاه مهندسان!!)

جوجه: اصطلاحي است براي تحقير و کوچک شمردن ديگران.
جوجه اردک زشت: دختري که هيکل کوچک داشته و زيبا نباشد/ دختر ريزنقش نازيبا
جوجه رنگي: دختر يا پسر نوجوان که لباسهاي رنگارنگ ميپوشند.
جوجه فرنگي: دختر يا پسر نوجوان که لباسهاي اروپايي ميپوشد و آرايش اروپايي ميکند.
جوجه فکلي: 1. تازه به دوران رسيده 2. نوجواني که تازه سر و صورتش را آرايش کرده باشد.


ف
فزرتی- به معنی آدم بی قابليت و بی عرضه و بی قوه است. فکسنی- آدم بی سر وپا و بی صورت و سامان را گويند و درمورد اشياء نيز استعمال می شود. فيس- به معنی افاده و غرور است. فيسو- آدمی را گويند که فيس بکند
ق
(اغلب کلمات ذيل را با غين هم می توان نوشت)
قاشوقی- پس گردنی را گويند که با کف دست بزنند درصورتی که دست مانند شکم قاشوقی جمع شده باشد. قايم- به معنی سخت است. قرت- آدم ازخود راضی را گويند که به شکل و لباس خود ببالد. قرتی- به همان معنی قرت است. قرچی برچی- غضروف را گويند قرومپوف- به معنی ديوث و احمق است. قرمساق- به معنی قرومپوف است. قرم دنگ- به معنی قرومپوف است. قرشمال- آدم بی معنی و پرناز و افاده است. قسنجه- مالش دل را گويند که از فرط ميل و هوس به چيزی حاصل گردد. قلفتی- خرابی و بيهودگی در عمل است قماٌنينه- افاده و فيس و عجب و تکبر است قمصور- خراب و ويران را گويند (زرت فلان قمصور شد يعنی به کلی از پا درآمد). قورت انداختن- خودستايی نمودن است.
معنی واژه انقورت انقورت:به نوعي گير دادن
شارلاتان:ادم عوضي
. قالتاق:ادم ناجور نادخل:درست نيست
فچل:نفهم-ناجور گاگول:احمق-ساده چنيم:باحال-خوب
سر تق:شر



جي اف: دوست دختر

جيب چون بانک: پولدار (به تقليد از زبان چيني)

جيرجيرک: پرحرف/ دختر پر حرف

جيرينگي: زود/ سريع، خصوصا هنگام پولدادن

جيغ: شاخص/ تابلو

جيغ بنفش: 1. جيغ بلند و وحشتناک 2. خيلي خيلي تابلو

جيک ثانيه: ايکي ثانيه/ سريع/ فوري/ يک ثانيه

جيگر: 1. تو دلبرو/ جذاب 2. معشوقه/ دوست دختر

جيگرت رو بخورم دُرُش درش: (نوعي متلک) جگرت را سالم بخورم (درش: درشت) اين اصطلاح را پسران براي مسخره کردن دختران به کار ميبرند.

جيم کاف تو عشقه: (جيم مخفف جمال و کاف مخفف کمال) جمال و کمالت را عشق است/ به زيبايي و متانت تو بنازم.

جيمي: افراد سياه چرده/ اشاره به جيمي در رمان هاکل برفين

جينگيلي مستون: 1. کسي که لباس غير متعارف بپوشد. 2. کسي که آرايش غيرمتعارف داشته باشد.


کاس کردن- کسی را از زور اصرار کردن و حرف زدن خسته نمودن است.
کپ آمدن- حال مرغ است در موقعی که می خواهد بچه بگذارد.
کپره(کوره)- چرکی است که روی اشياء می بندد
کتره ای (مخفف کلپتره ای)- به معنی بيخودی و بيهودگی سخن است
-کتره اي گفتن ; بي خودي و بدون اطلاع گفتن . بي انديشه گفتن . بي رويه و نادانسته گفتن . خلاف واقع گفتن
کره شدن- خواب رفتن و بی حس شدن اعضاء را گويند
کَش- به معنی مرتبه و دفعه است.
کلکی- آدم هرزه گرد را گويند
کند و کو- به معنی سعی و تکاپو است.
کنس- به معنی خسيس است
کوم کردن- در يکجا بی صدا و ندا نشستن.


گ
گاگول- آدم احمق و گيج را گويند
گر- سرکچل و بی مو را گويند.
گندلی- به معنی گرد است.
گه زدن- از ميدان دررفتن است.

لب و لباب- چاق و فربه و دلپذير است
لت زدن- خدشه به کسی وارد آوردن است
لخت(-و پکر)- برخلاف چست و چابک است.
لخم- گوشت بی پوست و بی استخوان را گويند
لش(-و لوش)- آدم بی غيرت و بی عار را گويند.
لفت و ليس- کم کم از جايی چيزی به دست آوردن
لک لک کردن- کاری را آهسته آهسته ادامه دادن است.
لکنته- به معنی خراب و ضايع و معيوب است.
لوچه- لبان و پوز را گويند.
لول بودن- مست و گيج بودن است.
لوليدن- جنبيدن و غلتيدن است

چاقال: 1. چاق/ خپل 2. مرد زنداني کم سن و سال و زيبارو (اصطلاح زندان)
چاقالو بادام: پسر يا دختر خيلي چاق و خپل و کم سن و سال
چاکْس: نوکر با ادب/ مخفف چاکر با کلاس
چاي پاسبان ديده: چاي کمرنگ (از ترس پاسبان، رنگ چاي پريده است)
چايشيرين: چاپلوس/ شلکات/ شيرين پلو (- کلاس ما پر شده از چايشيرينها، بايد حواسمون باشه)
چاي بنايي: چايي بزرگ/ چاي ليواني
چاي عصباني: نوشابه گازدار، بهخصوص کوکاکولا
چَپْ پُر: خيلي پولدار/ مايه دار (- يارو چپش پره، خم به ابروش نمياد)
چپش قرصه: پشتش به پولش گرمه/ امکانات داره (معادل چپش پره)
چپول: دست و پا چلفتي/ کُلاج
چت: خنک/ نفهم (-طرف خيلي چته، هيچي حاليش نيست)
چت اوغلي: پسر نفهم/ پسر احمق
چَتر: کسي که خيلي چت ميکند.
چَترال: گيج و منگ/ بيدست و پا (- اينم که چتراله، عمر نوح ميخواد که حاليش کنيم منظورمون چيه)
چترباز: 1. ميهمان حرفهاي/ کسي که ناخوانده به ميهمانيها ميرود. 2. کلک/ حقهباز 3. مفتخور (- فلاني از اون چتربازاس، هميشه، سر سفره اين و اون چترش پهنه)
چت کردن: 1. گفتوگو کردن 2. گير مخفي


آخرشه : نهايتشه
آشغال كله : احمق
آشغالانس : ماشين آشغاليهاي جديد تهران که چراغ گردون هم دارند
آمار دادن : نخ دادن -توجه کي را جلب کرن
مترادفها:نخ دادن ،راه دادن
آش و لاش : آسمون جل
آويزون : کسي که مرتبا کنه ميشود و بدون دعوت همه جا ميرود
اخ کردن: پول رو سريع دادن
انده :نهايته
اسکل: کسي که از همه دنييا بي خبر است
مترادفها:اوشگول- وسکل – شاسگول
اسم فعال: اسگلان تپه
اصغر آرنولد اينا (اکبر-محمد... آرنولد اينا): کسي که زيباي اندام کار ميکند ولي جواد است
ارازل: بستگي به مکان کلمه در گفتار دارد ولي معمولا به معني نوچهء لاتها
اق زدن: حال بهم خوردن
الاغ تور:الاغ
ان چوچک:آدم عوضي

ب

باحال: خوش آيند
بار كردن : تيکه انداختن - فحش دادن
ببند گاله رو : خفه شو
ببو: انسان ساده لوح
بخواب( بخواب لاحاف سرد شد): خفه شو
بروبچ: بچه ها-رفقا
بيريف: درست - رديف
بينيم با: برو بابا
بيشين با (بيشين بينيم با) :خفه شو بابا


چَخ چخي: بسيار عالي/بسيار خوب. (- باز از اون حرفاي چخچخي زدي؟ خوشم بياد!)
چرا دماغي: چرا دمغي/ چرا گيجي/ چرا سرحال نيستي؟ (هي! چيه؟ چرا اينقدر دماغي؟)
چراغ: تابلو/ بيلبورد/ آدم مشهور/ اسمي (بابا اون خيلي چراغه، نزديکش نشيها! آبروت ميره.)
چراغ خاموش حرکت کردن: مخفيانه عمل کردن/ آهسته و زيرزيرکي کارکردن.
چراغخانهدار: مسئول گرمکردن آب يا غذاي افراد در زندان يا خوابگاه دانشجويي.
چراغدادن: ابراز رضايت براي ارتباط با ديگري...

چسب: آويزون/ لوستر/ طفيلي/ سريش. (بريم بابا، چسب داره مياد، حالمون گرفتهس.)
چسب راضي: 1. زگيل/آويزان. 2. آويزان از خودراضي.
چشات منو مرده: چشمهايت خيلي قشنگ است، به خاطر چشمهايت ميميرم/ چشمهات من را کشته.
چُغُک: گنجشک در زبان مردم مشهد/ کوچک/ ريزنقش (=جغله)
چُغلي: از کسي نزد کسي ديگر شکايت کردن/ زيرآب کسي را زدن
چَق چَق: شوخي جنسي کردن (- چه خبره؟ ميبينم با فلاني چق چق ميکني؟)
چک برگشتي: 1. آدم ناراحتي و لب و لوچه آويزان/ غمگين 2. بيارزش/ آدمي که در نزد ديگران احترام ندارد.
چکشزدن: اصرارکردن/ اصرار و چربزباني پسر براي دوست شدن با دختر (- پسره خوب چکش ميزنه، تا حالا يکي از دستش در نرفته!)

چُلمن: مرد دست و پا چلفتي/ احمق (- از اون چلمناس، نشد کاري رو درست انجام بده)

چلو: آدم ضايع/ آدم تابلو

چمبه: آدم چاق و کوتاه قد

چمن: (چ=چاکر، م=مخلص، ن= نوکر)/ چاکر و مخلص و نوکر (- چمنتيم به مولا!)

چمنه: اوضاع نامساعد است/ شرايط بد است. (-اوضاع چمنه، حواستون باشه خراب نکنين "اصطلاح زندان")

چنج: 1. پول عوش کردن/ تبديل پول 2. پول

چند، چندم با شما: از نظر عاطفي و مرامي چه اندازه بدهکار يا طلبکار شمايم؟ / در مواقعي که از دست کسي دلگير باشيم، بهکار ميرود (اصطلاح زندان، برگرفته از حوزه ورزشي)


چوبشور: 1. آدم خيلي لاغر 2. آدم بانمک

چوب کبريت: درنهايت لاغري/ مردني و باريک/ اند لاغري (- با اون ازدواج کنم؟ با چوب کبريت؟! چه حرفا!)

چوق: واحد پول معادل ده هزار ريال


چه خرِ گاوي: چه آدم خيلي احمقي (وقتي بهکار برده ميشود که واژه خر براي نفهمبودن طرف کافي نباشد.)

چيتوز: پسر لاغر و سياه/ (شباهت به ميمون روي پلاستيک چيتوز داشتن) زشت

چيچک: 1. خودشيرين (از تنقلات بچههاست) 2. مفعول در روابط جنسي!

چينگتو ببند: دهنت رو ببند/ حرف نزن (چينگ: منقار)

چينگ چينگ کردن: 1. غذايي را از چندجا با بياشتهايي خوردن 2. حرف اضافه زدن 3. دهن به دهن کردن، جواب دادن

چيليم زدن: شيوهاي براي مصرف حشيش


حاجي لکلک: آدم قد بلند و لاغر
حاصل ازدواج فاميلي: ماشين ماتيز
حال بياد: وضعش بهتر شود/ به شرايط مطلوبتري برسد

حال دادن: 1. باعث لذت شدن (- تو اين هواي سرد، يک چاي داغ حال ميده)2. موافقت با رفتار يا اعمال ديگران (- معلم رياضي رو ميگم، چه حالي به بچهها داد با اون سؤالاي خفنش)
حالشو ببر: از اون لذت ببر/ از اون استفاده کن (- تا بابا نيست و ماشن در اختيارته حالشو ببر)
حالگيري کردن: 1. باعث از بين رفتن خوشي و نشاط جمعي شدن 2. کسي را اذيت کردن


حبسشو ميکشم، خودشو نميکشم؟: حالا که دارم به خاطر مواد زندان را تحمل ميکنم، پس چرا خودش را مصرف نکنم؟
حذف نهايي: طلاق/ کارت قرمز ازدواج


رف من درآوردي: حرف بدون پايه و استدلال/ حرفي که درست نباشد

حرفهاي ک دار: حرفها و جکهاي رکيک

حسش نيست: حوصلهاش را ندارم/ حالش را ندارم

حسينصافکار: صدام حسين که شهرها را با خاک يکسان و صاف ميکرد.

حقالبوق: رشوه/ حقالسريع

حل المسائل: 1. پول 2. پارتي 3. پر رويي (پ. پ.پ)

حلبيآباد: 1. جاي کثيف و پر از شپش و ساس/ بدترين و کثيفترين جاي زندان 2. مناطق پايين شهر


حياط خلوت: سر آدم کچل

حيز: کسيکه نگاه معنادار جنسي دارد (چشمحيز: بدچشم)


خاتم البنگيا: آخر بنگيها

خاک روي شست ريختن: قبول داشتن ديگران در زرنگي/ از خود بالاتر دانستن ديگران/ قبول شکست در برابر ديگران.
خاک زير پاي مورچه زير پاي مني: خيلي ريز ميبينمت/ تو کوچکتر از آن هستي که بتواني برايم مشکلي ايجاد کني.
خال دادن: جا خالي دادن/ فضا را براي کاري يا ديگران خلوت کردن


خالهريزه: 1. کوچولو/ آدم ريزنقش 2. دختر کوچکاندام/ جوجه فنچ (فنچ: دختران بين 13 تا 17سال)
خالي: کسي که به دورغ ادعايي داشته باشد. (- دوست ما هم خالي از آب دراومد همه ادعاهاش دروغ بود)
خاليبندي: دروغگويي/ عمل خالي بند.
خال سياه: کوکو سبزي خدمت سربازي
خانم مارپل: زن زرنگ/ دختر زرنگ/ زن يا دختري که مثل کارآگاهها سعي ميکند از هر کاري سر در بياورد.
خانه اميد: زندان (اصطلاحي براي کساني که از زندان آزاد شده و جايي را در بيرون زندان ندارند.)

خبرگزاري: سخنچين/ خبررسان/ آنتن.
خبرگزاري تاس: آدم کچلي که حرفها را اين طرف و آن طرف ميبرد/ کل خبرچين.
ختم کلام: اندر هر چيز/ آخر هر کلام.
خجسته: ساده/ احمق/ کودن.
خدا: زياد/ بيش از اندازه. (- جنس را به نرخ خون باباش ميده براي يک ذرهاش خدا تومن پول ميخواد)
خدابود: هيچ کسي نبود.

خراب: آشفته/ بيخود/ شوريده/ بهمريخته/ شيدا/ مست
خرابتم: آشفته تو هستم/ شيداي تو هستم/ در عشق تو شويده و شيدايم (- به خدا خرابتم، چرا قبول نميکني؟!)
خرابتيم: براي اظهار نهايت مخلصي و چارکري
خراب رفيق: کسي که براي دوستش حاضر است هر کاري بکند، حتا اگر به ضرر خودش باشد.
خر به خراسان بردن: کار بيهوده/ زيره به کرمان بردن (معادل خر به قبرس بردن)
خرپول: پولدار/ ثروتمند/ مايهدار
خر پيوندي: قاطر/ گور خر
خر همون خره، پالونشم همون پالون: آدم يکدنده و تکبعدي/ فرقي نکرده
خسته نکِشي بايد بکِشي: بايد از ماندن در زندان خسته نشوي
خشايار: کنايه از آدم غر زن/ غرغرو
خشتک: (خشت + ک تصغير) خشت کوچک/ آجرپاره/ پاره خشت
خط استواي بدن: کمربند
خط تعارف: خط روي سيگار
خط خطي: 1. آتشي مزاج/ آدم عصبي 2. کسي که در سياست پيرو حزب و خطي خاص نيست.
خط دادن: راه دادن/ براي انجام کاري ابزار رضايت حتمي کردن (حوزه مخابرات)
خط در ميان کار کردن: بدون علاقه کار کردن/ بيتعهدي نسبت به انجام وظيفه
خط مقدم: ميز اول کلاس که به معلم نزديکتر است و دست و خطکش معلم به شاگردان آن ميز ميرسد. (- ما رو چه به خط مقدم؟ ته کلاس برامون بهشت پنهانه)
خط ميخي: آدم کج و معوج/ آدمي که هيکل درست و برازنده ندارد




خفن: 1. عالي و ترسناک/ بينقص/ خوب و تحسينبرانگيز/ جالب و ديدني 2. ناخوشايند/ بدقيافه

خفنبازار: محلي که تيپ خلي خفن دارد/ محلي که اجناس خفن در آنجا زياد يافت ميشود.
خفنگ: حيرتآور
خِل: آدم کنه/ آدم سريش/ آدم زگيل/ آدم چسب
خلاص: در زندان وقتي کار خلافي در حين انجام باشد و مأمور زندان سربرسد اين اصطلاح را براي آگاه کردن بقيه به کار ميبرند.
خلافي داشتن: شکم بزرگ داشتن (خلافي، مخصوص ساختمانهايي است که بر خلاف قوانين شهرداري ساخته شده و مقداري از خيابان يا پيادهرو را تصاحب کرده باشد.)
خَلَف: اهل خلاف/ کسي که خيلي خلاف ميکند.
خُلناک: بسيار خل به گونهاي که ديگران از خنگ بودن آن وحشتزده شوند.
خِلوک: چسبنده/ آويزان (آب دماغ)
خُنُک: بيمزه/ کسي که با حرفهاي خودش گرمي محفل را از بين ميبرد
خنگول: خنگ/ آدم خنگ و نفهم/ کودن (- خيلي خنگولي)


خَلَف: اهل خلاف/ کسي که خيلي خلاف ميکند.

خُلناک: بسيار خل به گونهاي که ديگران از خنگ بودن آن وحشتزده شوند.

خِلوک: چسبنده/ آويزان (آب دماغ)

خُنُک: بيمزه/ کسي که با حرفهاي خودش گرمي محفل را از بين ميبرد

خنگول: خنگ/ آدم خنگ و نفهم/ کودن (- خيلي خنگولي)

در زبان فارسي در واژهها عبارتي از يک زبان خارجي قرار دارد و شکل دگرگون شده آن وارد زبان عامه ما شده است به نمونههاي زير توجه کنيد:

زپرتي :
واژة روسي Zeperti به معني زنداني است و استفاده از آن يادگار زمان قزاقهاي روسي در ايران است در آن دوران هرگاه سربازي به زندان ميافتاد ديگران ميگفتند يارو زپرتي شد و اين واژه کم کم اين معني را به خود گرفت که کار و بار کسي خراب شده و اوضاعش ديگر به هم ريخته است.

هشلهف :
مردم براي بيان اين نظر که واگفت (تلفظ) برخي از واژهها يا عبارات از يک زبان بيگانه تا چه اندازه ميتواند نازيبا و نچسب باشد، جملة انگليسي (I shall have به معني من خواهم داشت) را به مسخره هشلهف خواندهاند تا بگويند ببينيد واگويي اين عبارت چقدر نامطبوع است! و اکنون ديگر اين واژة مسخره آميز را براي هر واژة عبارت نچسب و نامفهوم ديگر نيز (چه فارسي و چه بيگانه) به کار ميبرند.

شر و ور:
از واژة فرانسوي Charivari به معني همهمه، هياهو و سرو صدا گرفته شده است.

اسكناس:
از واژة روسي Assignatsia که خود از واژة فرانسوي Assignat به معني برگة داراي ضمانت گرفته شده است.

فکسني:
از واژة روسي Fkussni به معني بامزه گرفته شده است و به کنايه و واژگونه به معني بيخود و مزخرف به کار برده شده است.

نخاله:
يادگار سربازخانههاي قزاقهاي روسي در ايران است که به زبان روسي به آدم بي ادب و گستاخ ميگفتند Nakhal و مردم از آن براي اشاره به چيز اسقاط و به درد نخور هم استفاده کردهاند.