۱۳۹۴ آبان ۱, جمعه

 واژه OK و دمت گرم چگونه در دنیا رسم شد !
دریک انبار کالا در امریکا ، کارگر بی سوادی به کار مشغول بود.او وظیفه داشت تعداد کالای مورد نظر هر گونی را شمارش کرده و در صورت صحیح بودن میزان آن ، روی گونی بنویسد All Correct به معنای " صحیح است" ، چون این کارگر بی سواد بود و طرز نوشتن این کلمه را بلد نبود و فقط تا حدودی حروف را می شناخت ، با استفاده از صدای اول کلمه ها علامتی روی گونی ها می گذاشت.
به این صورت که به جای All ، از O و به جای کلمه Correct ، از حرف K استفاده
می کرد و به جای کلمه All Correct روی گونی ها می نوشت O.K
و جالب اینکه هر دو این حروف با حرف کلمه اصلی تفاوت داشت و وقتی کارفرمای کارگر مذکور پرسیده بود این حروف چیست وی در پاسخ گفته بود که به اختصار نوشته است All Correct که در آن انبار استفاده از کلمه O.K رسم شد و سپس به تدریج در دنیا همه گیر شد و امروزه مردم سراسر دنیا از آن به عنوان یک کلمه کلیدی در محاورات استفاده می کنند.

و اما دمت گرم
(( دمت گرم )) یعنی آفرین بر تو که کار بجایی انجام دادی و یا سخن زیبایی بیان کردی
دم یعنی همان نفس یا دهان و معنی گرم هم که کاملا مشخص پس نتیجه کلی : یعنی نفست گرم باد
نفس سرد کنایه از مردن و معنی خوبی نداره اما نفس گرم نشانه تندرستی
حالی کردن- فهماندن است.
حشل- به معنی خطر است گويند چرا پولت را در حشل می اندازی.

خ

خيت کردن(- شدن)
- کسی را در مباحثه و مجادله مغلوب نمودن و از ميدان درکردن است.
خيت و پيت کردن(- شدن)- به همان معنی خيت کردن است.
خيکی درآوردن- درکارها واماندن است گويند فلان کشتی گير خيکی درآورد


دبه درآوردن- در معامله و غيره بيش از آنچه قرار بوده تقاضا نمودن است.

ددر- به معنی کوچه است
ددری- شخص هرزه و بدعمل را گويند.
دده- کنيز سياه را گويند.
دک شدن- به معنی جيم شدن است يعنی آهسته از جايی بيرون رفتن.
دک کردن- کسی را به بهانه ای از مجلس بيرون نمودن است
دک و پوز- به معنی سر و صورت زشت است و تک و پوز هم می گويند.
دکل- آدم سست و بلند قد را گويند
دگنک- چماق کلفت است.
دله- آدم شکمخوار را گويند که از خوردن هيچ چيز مضايقه ندارد, و شخصی پست طينت و گدا طبيعت را نيز گويند.
دمغ- به معنی سرخورده و احمق و از خودراضی است.
دنگ و فنگ- به معنی سر و صدا و اوضاع و ترتيبات است

ديلاق- آدم بلندقد بی قابليت را گويند.
تهاجم فرهنگي: نان باگت/ نان فانتزي

تهديگي: 1. ضايع/ زشت 2. بچهي آخر

تهران دال: خيلي قديمي/ دِمُده شده/ از کلاس افتاده (- بابا اين رفيقت هم که پاکش تهران داله! نميشه باهاش رفت صفا سيتي)

تهسيگاري: بيارزش/ بدون قدر و منزلت

ته کاري بودن: خبرهي کاري بودن/ آخر و اِند کاري بودن

ته کفشتيم: در نهايت اخلاص هستيم/ خيلي پيش شما کوچيکيم/ در برابر شما اِند مرام و معرفتيم

تيبيس: (تمييز: تيبيس)/ عالي/ خوب (دگرگون شدهي تمييز= تميز: عالي)، (- خيلي تيبيسه، اگه باهاش جور ميشديم، خيلي خوب بود.

تيبَکس: خيلي بينقص/ عالي



تيتي: مأمور نيروي انتظامي/ کلان/ فلفل سبز

تيتيش: به کساني گفته ميشود که خيلي وسواس دارند و در هر کاري خيلي حساس هستند.

تير تَپر: چاخان/ دروغ/ خاليبندي

تيريتخور: (تيريدخور) گداگشنه/ آس و پاس (در زندان به زندانيهاي فقير ميگويند)

تيزي کِش: چاقوکش/ استفاده کننده از اشياء تيز مثل شيشه براي مجروح کردن ديگران



تي فدات: من فداي شما شوم/ من قربان شما شوم (-تي فدات، چرا معطلمان کردي؟)
تيميز: (تميز) عالي/ خوب

تيوتِر: به کسي ميگويند که صدايش جيغ جيغي است و مغز آدم را سوراخ ميکند

راستا حسينی- حرف ساده و صادق و بی ريا را گويند.
رضا قورتکی- الله بختکی است که به معنی اتفاقی باشد.
ريغماستی- به معنی کوچک و خرد و ضعيف و عليل است مانند بعضی بچه های گربه پس از تولد.
ريغو- تقريبا به همان معنی ريغماستی است

ز
زپرتی- به معنی بی قدذتی و بی زوری است.
زرت- به معنی رمق و تونايی است گويند زرت فلانی قمصور شد يعنی به کلی مغلوب و منکور گرديد.
زرمدی- از ادوات استهزاء و تمسخر است گويند زرمدی قرمه سبزی

زغنبود- به معنی کوفت و آکله است و درمورد دشنام استعمال شود.
زلم زيمبو- به معنی شل و ول و خرت و پرت است
زه زدن- از زير بار دررفتن و شانه خالی کردن و از عهده کاری برنيامدن است.
زهم (بوی-)- بويی است مانند بوی تخمه و ماهی گنديده
حالی کردن- فهماندن است.
حشل- به معنی خطر است گويند چرا پولت را در حشل می اندازی.

خ

خيت کردن(- شدن)
- کسی را در مباحثه و مجادله مغلوب نمودن و از ميدان درکردن است.
خيت و پيت کردن(- شدن)- به همان معنی خيت کردن است.
خيکی درآوردن- درکارها واماندن است گويند فلان کشتی گير خيکی درآورد


دبه درآوردن- در معامله و غيره بيش از آنچه قرار بوده تقاضا نمودن است.

ددر- به معنی کوچه است
ددری- شخص هرزه و بدعمل را گويند.
دده- کنيز سياه را گويند.
دک شدن- به معنی جيم شدن است يعنی آهسته از جايی بيرون رفتن.
دک کردن- کسی را به بهانه ای از مجلس بيرون نمودن است
دک و پوز- به معنی سر و صورت زشت است و تک و پوز هم می گويند.
دکل- آدم سست و بلند قد را گويند
دگنک- چماق کلفت است.
دله- آدم شکمخوار را گويند که از خوردن هيچ چيز مضايقه ندارد, و شخصی پست طينت و گدا طبيعت را نيز گويند.
دمغ- به معنی سرخورده و احمق و از خودراضی است.
دنگ و فنگ- به معنی سر و صدا و اوضاع و ترتيبات است

ديلاق- آدم بلندقد بی قابليت را گويند.
تهاجم فرهنگي: نان باگت/ نان فانتزي

تهديگي: 1. ضايع/ زشت 2. بچهي آخر

تهران دال: خيلي قديمي/ دِمُده شده/ از کلاس افتاده (- بابا اين رفيقت هم که پاکش تهران داله! نميشه باهاش رفت صفا سيتي)

تهسيگاري: بيارزش/ بدون قدر و منزلت

ته کاري بودن: خبرهي کاري بودن/ آخر و اِند کاري بودن

ته کفشتيم: در نهايت اخلاص هستيم/ خيلي پيش شما کوچيکيم/ در برابر شما اِند مرام و معرفتيم

تيبيس: (تمييز: تيبيس)/ عالي/ خوب (دگرگون شدهي تمييز= تميز: عالي)، (- خيلي تيبيسه، اگه باهاش جور ميشديم، خيلي خوب بود.

تيبَکس: خيلي بينقص/ عالي



تيتي: مأمور نيروي انتظامي/ کلان/ فلفل سبز

تيتيش: به کساني گفته ميشود که خيلي وسواس دارند و در هر کاري خيلي حساس هستند.

تير تَپر: چاخان/ دروغ/ خاليبندي

تيريتخور: (تيريدخور) گداگشنه/ آس و پاس (در زندان به زندانيهاي فقير ميگويند)

تيزي کِش: چاقوکش/ استفاده کننده از اشياء تيز مثل شيشه براي مجروح کردن ديگران



تي فدات: من فداي شما شوم/ من قربان شما شوم (-تي فدات، چرا معطلمان کردي؟)
تيميز: (تميز) عالي/ خوب

تيوتِر: به کسي ميگويند که صدايش جيغ جيغي است و مغز آدم را سوراخ ميکند

راستا حسينی- حرف ساده و صادق و بی ريا را گويند.
رضا قورتکی- الله بختکی است که به معنی اتفاقی باشد.
ريغماستی- به معنی کوچک و خرد و ضعيف و عليل است مانند بعضی بچه های گربه پس از تولد.
ريغو- تقريبا به همان معنی ريغماستی است

ز
زپرتی- به معنی بی قدذتی و بی زوری است.
زرت- به معنی رمق و تونايی است گويند زرت فلانی قمصور شد يعنی به کلی مغلوب و منکور گرديد.
زرمدی- از ادوات استهزاء و تمسخر است گويند زرمدی قرمه سبزی

زغنبود- به معنی کوفت و آکله است و درمورد دشنام استعمال شود.
زلم زيمبو- به معنی شل و ول و خرت و پرت است
زه زدن- از زير بار دررفتن و شانه خالی کردن و از عهده کاری برنيامدن است.
زهم (بوی-)- بويی است مانند بوی تخمه و ماهی گنديده
باباغوری- کسی که چشمش از کاسه بيرون آمده باشدبامب- توسری, ضربتی که با کف دست بر روی سر کسی زنند.بامبول- حقه.بريده- شخصی را گويند که مصائب بسيار به سرش آمده و کار نيک و بد بسيار کرده استبور- کسی را گويند که بخواهد خوش مزگی کند ولی کامياب نشود يا تصور می کند کار غريبی کرده ولی هيچ کس اعتنا نکندبی پا- به معنی مزخرف و بی معنی است.
پتی- برهنه.
پزوا- آدم بی نوا و چرکين لباس را گويند
پک و پز- وجنات زشت را گويند.
پکر- به معنی لخت است که به انسان و حيوان هردو گفته آيد و به معنی بی عار و حقه و بی کارو لش باشد.
پينکی- به معنی چرت است که بهعربی سنه گويند و اغلب نشسته و يا ايستاده دست دهد.
پينکی زدن- چرت زدن است.
پوزه- چانه را گويند
پپه- احمق و بيهوش را گويند
پيسی- آزار و اذيت را گويند و پيسی درآوردن يا پيسی سر کسی درآوردن مصدر آن است
پيل پيلی رفتن- راه رفتن در حال خواب ومستی را گويند
پيله- به معنی آزار و تعرض مخلوط با لجوجت باشد چنان که گويند فلانی بنای پيله را گذاشت يا پيله اش گرفت به فلانی
تپق- گرفتگی زبان است گويند زبان فلانی تپق زده به جای طفل طلف گفت.
تخس- آدم شرور و شيطان را گويند.
تخمه- حالت معده است که موجب ***که و آروق می شود
تريدن- غلتيدن است
تشر- اوقات تلخی و غضب را گويند(تشرزدن)
تک- به معنی شدت است گويند تک سرما يا گرما شکست
تک و توک- عده کمی از اشياء يا اشخاص را گويند که از هم جدا و سوا افتاده باشند
تلان- يعنی با ناز و با افاده چنان که گويند فلانی پس از غلبه بر حريف تلان از ميدان برگشت.
تلکه تسمه- به معنی خرده ريز است گويند با اين تلکه تسمه ها نمی توان يک عمارت ساخت
تنگ و تا- آبرومندی و حفظ ظاهر است گويند فلان پهلوان با آنکه ترسيده بود خود را ازتنگ وتا نينداخت
توش- قدرت و قابليت و نفوذ است گويند فلانی توش بر می دارد فلان کار را بکند يعنی از
دستش ساخته است
توپ زدن- به معنی تشرزدن است.
توپيدن- توپ زدن است.
تيرکردن- تحريک کردن است.

جانخانی- کيسه بسيار بزرگی است از پارچه خشن(گونی)که قريب يکبار الاغ ظرفيت دارد.
جَخت (جهد)- عطسه دوم را گويند درمقابل ((صبر)) که عطسه اول باشد می گويند صبر آمده
بود ولی بعد جخد شد.

جربزه- قابليت و شايستگی اشخاص را گويند.
جرت و قوز- اشخاص سبک و بی ادب را گويند که به سر و وضع و لباس خود مغرور باشند.
جعلنقی (جولقی)- آدم بی سر و پا و بدسيما و بی اندام را گويند.
جغله- در مقام تحقير آدم کوچک و ضعيف را گويند.
جغور و بغور- چيز و نوشته و تصوير درهم و برهم را گويند!
جفنگ- به معنی مزخرف است و بی معنی.
جَلد- به معنی چست و چابک و تند است.
جل و پلاس- فرش و اثاث البيت کهنه و خراب را گويند.
جلت- آدم بی عار و رند و قلندر را گويند
جلنبر- آدم بی سر و پا و بدلباس را گويند و به معنی خود لباس کهنه و زشت هم هست.
جلز و ولز- صدای کباب شدن و سوختن چيزی را گويند مانند صدای دنبه که کباب شود و به
معنی اصرار و الحاح و التماس هم آمده است
جمبوری يا جمبولی- آدم فضول و زبان باز را گويند که درهمه کار مداخله می کند
جنگولک يا جنگورک- توطئه و کارهايي را گويند که اساسش بر نادرستی است گويند اين چه جنگولک بازی است راه انداخته ای!
جنم- به معنی قابليت و شخصيت است گويند فلانی جنم آن را ندارد که يک کشيده به فراش
حکومتی بزند.
جير و وير- صدای پرندگان است و همهمه اشخاص نازک صدا را نيز گويند
جيم شدن- به معنی دک شدن يعنی آهسته از مجلس بيرون رفتن است
تو آفسايد: از مرحله پرت/ از محدوده خارج

توالت فرنگي: ماشين ماتيز

توپ: عالي/ خيلي خوب/ با حال

توپ جمکن: فرد حاشيهاي/ آدمي که در جمع به صورت فرع و حاشيه است

توپ فوتبال: سرگردان/ کسي که دائم به اين و آن حواله ميشود

تو پيچ خوبم: طرف را خوب ميپيچانم

تو خاکي زدن: 1. از مسير اصلي خارج شدن 2. در جمع حرف بيربط زدن

تو خطه: اهلش هست/ تو راه است/ رفتارش مثل رفتار ماست.

تو رو سننه؟: به تو چه مربوط است؟/ اين مسائل به شما مربوط نيست



تو زرد: 1. فاسد/ به دردنخور 2. خبرچين



تو فاز ديگهس: (از حوزه برقکاران) از مسئله پرت است/ متوجه موضوع نيست. (- بااب اون تو يک فاز ديگهس. ما ميگيم "ف" اون ميگه "پرويز"!

تو کتش نميره: حاليش نيست/ متوجه نيست/ قبول نميکند. (- هرچي ميگم که بدون کار نميشه زن گرفت، تو کتش نميره)

توکفي: بدحال هستي/ حالت خوش نيست


تو مود بودن: در شرايط خاص بودن/ در شرايط ويژهي کار بودن (- امروز تو مودش نيستم)

تون چويي: (مقلوب شدهي چون تويي)

تو کف ماندن: حيرت زده شدن

تونل جهنمي: دفتر معاون مدرسه/ کميتهي انضباطي دانشگاه/ اتاق بازرسي و بازجويي زندان

تو همين مايهها: در همين موارد/ در همين زمينهها

تو 18قدم: کسي که خيلي جلو رفته است/ کسي که پا را از گليم خودش فراتر نهاده است.

 
تابلْ: تابلو/ نامي/ مشهور/ پوستر

تابلو: 1. انگشتنما/ مشهور/ اسمي 2. شخص يا چيزي که با ساير اشخاص و چيزها بسيار متفاوت باشد.

تاپاله: هالو/ احمق و نادان

تاول: آويزان/ کليد/ گير

تپه: 1. پهن گاو 2. آدم بيارزش و چاق/ آدم کودن و احمق/ نفهم (- خيلي تپهاي! آخه آدم حسابي، تپه بودن هم حدي داره)


تاتار شاخدار: فرد حريصي که موقعيت خود را در زندان به زور به دست ميآورد (اصطلاح زندان)



ترافيک عضله: کسي که بدنسازي کار کند/ بدنساز

ترسيدم، مامانم اينا: براي مسخره کردن کسيکه در شرايطي ترسيده باشد، گفته ميشود

ترشيده: (ترشيده خاتون) دختر مسن

ترک خوردن: مشکل داشتن/ شرايط براي شکست فرد آماده بودن

ترمز بريده: 1. کسي که آروم و قرار ندارد/ کسي که براي کاري خيلي عجله دارد

تريپ: 1. تغييريافتهي ترکيب دو واژهي تيپ و رپ/ کسي که بر اساس تيپ رپ لباس ميپوشد و قيافه ميگيرد/ قيافه رپي/ تيپ رپ 2. قيافه/ تيپ

تريلي: سه شلوار لي (تري+لي). (با توجه به ماشين تريلي ساخته شده است)

تسبيح دستتم: خيلي کوچيکتم/ خيلي مخلصم

تش خيس: قايق

تف تفي کردن: (با تف چسباندن) سرسري کار کردن/ سهلانگاري در کار

تُفلون: 1. (با توجه به ظروف تِفلون ساخته شده است) تفمالي شده/ با آب دهان خيس شده 2. آدم نچسب/ آدمي که هرکاري ميکند انسان نميتواند با او دوست شود

تلپ شدن: به زور خود را جايي جا دادن/ به زور مهمان شدن

تلفن کارتي: آدمي که زود متوجه قضيه ميشود/ آدم زرنگ (مثل بعضي از مديران سايت!)

تلويزيون محجبه: راديو